یه چن کلوم گپ با این راننده های مسافرکش

17

یه چن کلوم گپ با این راننده های مسافرکش

ببینین دوستان ، شما که این شغلو انتخاب کردین وقتی تو ماشینتون مسافر هس مسئول امنیت روحی و جانشون هم هستین. البت خیلیاتون خیلی آقایین ، اما بعضیاتون گاهی رعایت نمیکنین دیگه! قبول کنین.

اینقد بوق و چراغ میدن تا یه مسافر سوار ماشینتون میشه. اگه یه خارجی همراه آدم باشه خیال میکنه که وای ما چقد دوست راننده داریم!.

وقتی که مسافرو گرفتین ، حالا نوبت اینه که خودتونو به مسافر ثابت کنین ؛ بعضی از شما ها هم متاسفانه خیال می کنین چون شما راننده هسین و مسافر هم مسافر، پس هر کاری میکنین مسافر نباید جیکش در بیاد! یاللعجب...

اولش صدای موزیکو زیاد میکنین ، اونم یه خواننده نفله که معلوم نیس چی میگه , عین روانیام می خونه ، چون شما ازش خوشتون میاد تو توهمتون خیال می کنین مسافرم باید خوشش بیاد!. و با خوتون میگین ، الانه که تو دلش تحسینتون میکنه.

سپس هی با موبایلتون ور میرین ، تا یه صوت تلگرام اومد سریع باید ببینی که کی بوده و از تو کدوم گروه؟ و بعضیاتونم باید مثلا یه لایکشم بکنین که تا مسافرا بفهمن که چقد شما مهارت دارین.

بعدشم خدا نکنه اگه موبایلتون زنگ بخوره!!!. حالا هی مثلا بله آقای مهندس ... یا نه جناب سرگرد ، یا نه خانم دکتر یا نه باشه قربونت... و از این خالی بندیا!!.

گاهی بعضیاتونم متاسفانه از رودربایستی مسافرا سوء استفاده میکنین و سیگارم میکشین. که عمراً جرات ندارین تا سه کیلومتری خانمتون از این غلط کاریا بکنین!. پوستتونو میکنه و بجاش پر از کاه میکنه.

یه بار یه ماشین دیده بودم ، داشتیم ازش سبقت میگرفتیم. دیدم راننده با یه دستش موبایل داره و داره حرف میزنه و با یه دست دیگم داره سیگار میکشه!. توجمعی که نشسته بودیم گفتم این دیگه دست نداره ؛ وگرنه اگه پونصدتا دست دیگم داشت با اونام یه جایی رو انگلک میکرد!.

ببینین دوستان ، درسته که شما مهارت دارین. همه تصادفات و حوادث رانندگی در اثر یک آن سهل انگاری همین نکات و یا عبور تمرکزتون از رانندگی به یک موضوع دیگه بوجود میاد.

ما آدما در خلقتمون اینجوری هستیم که یک دونه تمرکز بیشتر نداریم. ینی در آن واحد فقط میتونیم به یک موضوع تمرکز کنیم. اینکه شما هم تلگرام میبینین و هم وقتی به زمینای اطراف جاده نگاه میکنین و قیمت گذاریش میکنین و هم سیگار میکشین و... یه وقت فک نکنین که شما شونصدتا تمرکز دارین و حقتونو خوردن و شما یه انیشتاین ثانی هسین، نه. انتقال تمرکزتون به این ور و اونور از بس سریع انجام میشه ، شما خیال میکنین که در آن واحد میتونین چندتا کار رو به طور همزمان انجام بدین.

چون در رانندگی یه وسیله نقلیه ای مثل ماشین در اختیار شماست ، تا تمرکزتون ، رو موبایل میره در همون لحظه از رانندگی خارج میشه. و اگه در حد یه ثانیه دیرتر برگرده مطمئناً شما به عقب یه کامیون چسب میخورین. حالا اگه فقط خودتون باشین مسئله ای نیس. فوقش یه مدت زودتر میرین اونور ، اما مردمی که تو ماشینتون نشسته اند به فک و فامیلاشون قول دادن که بر میگردن خونه.

پس درست رانندگی کنین و هنگام رانندگیم همه چی رو بزارین کنار و فقط به تعهدتتون تو رانندگی تمرکز کنین و حال مسافرا رو هم درک کنین و با این خود مطرح کردن ، هم آرامش روحی آدمو بهم نزین و هم اسباب درد سر خود و دیگران نشین. شما مسافرا ، هر وقت چنین چیزی دیدین به یک شکلی اعتراضتون بکنین. فوقش میخواد شمارو پیاده کنه دیگه!

نگاهِ آدما

16

نگاهِ آدما

درسته که همه آدما بطور طبیعی دوتا چشم در کله اشون دارن و از نظر همدیگه یه مدلی می بینن. یعنی یه چیزی رو که می خوان نگاه کنن سرشونو به سمت هدف میگیرن و با دوتا چشمشون رو هدف زوم میکنن. این حالت فیزیکی نگاه کردنه.

امّا در پشت این نگاه کردن خیلی چیزاست. وقتی به یه چیزی نگاه میکنی ، چشمات فقط اطلاعات تصویری رو ثبت میکنه و میفرسته برای مغز ، اما ذهنت هر لحظه داره تجزیه و تحلیل میکنه. این مدل ، حرف زدن البته از نظر من برای ما آدما همه قضایا نیست. چون تقریباً داری کار دوربین و تحلیل اطلاعاتو میگی. چون ما انسان خلق شدیم دارای جوانب دیگری هستیم که کم اهمیّت نیست!. چون همین دریافت و تحلیل اطلاعات در انتها و با توجه به نوع نگرش و بینش ، باعث تصمیم گیری و رفتار نسبت به خود و دیگران و کلاً محیط اطراف خواهد شد.چجوری؟ این داستانی که می خوام بگم تقریباً یه داستان واقعیه. اینکه میگم دوستم منظور خود من نویسنده نیستم ، بلکه اونی که نقل کرده داره میگه.

یکی از دوستام در مقابل من شاید بخاطر شخصیت خودم زیاد عرض اندام نمی کرد. یعنی جراتشو نداشت. و حتی کوچکترین حرفای چرندی هم نمی زد. و بقول معروف خیلی خودشو بزرگوار می دید!. منم میدونسم این دوسم اینجوری که نشون میده نیس ولی خوب بیخودی نمیشه به کسی گیر داد که ، میشه؟

یه روز از دور دیدم با آبی علی داره جر و بحث میکنه. منم یواش یواش بسمتش می رفتم و اونم پشتش بسمتم بود. وقتی به نزدیکیاش که رسیدم فقط همین جمله رو ازش شنیدم که به آبی علی گفت : هِههه بوکِشاکون ته دل خانک بوههه... اونم با یک عصبانیتی!

آبی علی که روبروی من بود سلام کرد و اینم بلافاصله برگشت ببینه کیه؟ منو جلوش دید. چون خودشو پیشم همیشه اخلاقی و مودب نشون میداد ؛ تا منو دید عینهو رنگین کمان در کمتر از یک ثانیه فک کنم راحت میشد هفت رنگی اصلی و تقریبا! هیژده رنگ ترکیبی رو ، رو چهره اش دید.

دوستم قُدقولی خیال میکرد که من حرفاشونو میشنیدم. بلافاصله برا اینکه خودشو حق بجانب نشون بده ، گفت ، نه واقعاً راست نمیگم؟ من یه لبخند بی کلامی باش نشون دادم ، از لبخند ژوکوند دهها بار پر رمزو راز تر!. دوباره نزدیکتر شد و همون سوالو پرسید. بازم همون لبخندو با زمان کمتر تحویلش دادم. شانسی که نمیدونم بگم آورد یا نیاورد ؛ آبی علی سرنهاد اندر بیابان و برفت.

قدقولی جوو که خلوت تر دید دوباره پرسید چرا اینجوری نگاه میکنی؟ آنگاه من سخنرانی را آغاز کردم. عین هنرپیشه ها نم نم قدم زدم و گفتم به به ، معلومه آب نیس وگرنه شناگر ماهری هستی. اگه ترس از مردم و قانون نبود تمایل زیادی داشتی که آبی علی رو زردعلی کنی. یعنی جسمشو بی روح و زرد کنی!. گفتم میدونی برای چی سرش داد میزدی؟ برای اینکه خیال میکنی آدم بزرگی هستی. آبی علی یک کار اجتماعی رو قبول کرده و داره بر اساس نظر خودش خیلی خوبم پیش می بره. از نظر شما کارش اصلا مهم نیست و خودتم میدونی که داره کارا رو خوب پیش می بره ولی چون در بین این تیپ آدما اسم تو مطرح نمیشه و آبی علی هم بر اساس سرشت پاکش مزاحمت نشد و همین مزاحم نشدن باعث شده که توی اسم و رسم دار اصلاً دیده نشدی و از طرفی زورتم باش میرسید ، رو سر آبی علی داد زدی و اون حرفای رکیکو باش گفتی. اینجا بود که قدقولی بلافاصله و تند تند گفت ، نه ببین این میگه اینجوری اونجوری صدجوری و پینگولو و مینگولو و... خلاصه ندای دلش این بود که آبی علی زِوار در رفته بدون اینکه منو هیچی حساب کنه داره کاراشو انجام میده اونم در حد تیم ملی.

گفتم آقا این کارا رو بزار کنار چرا همش می خوای تو میدون دار و مطرح باشی؟!. تو به شخصیت آبی علی نگاه کن. یه آدم زوار در رفته و بی کس و باعث و فقیر و یتیم و مسکین که هرکی از راه رسید سرکوفتش زد در این جامعه ی ادعا به عرش رفته!. حالا این اومده داره یه کاری انجام میده. چی میشد تو اصلا به کارش توجهی نمی کردی و بر دل زخم خورده اش به بهانه کارش مرحمی میذاشتی. تو صد الحمدلله هم پدر مادر ایل و قوم و خیش و بند و بساطی داری برا خودت. هر جا میری همه هم تحویلت میگیرن. این بنده خدا کی رو داره؟ زمین زیرانداز و آسمونم لحافشه.و...

وقتی این حرفارو که باش زدم عین مدل جوون شدن زلیخا تو سریال یوسف پیامبر دو سه تا شوک به پیکرش داد و انگار از خواب عمیقی بیدار شده بود. عین شب اوّل قبر یکهو بخودش آمد و صدبرابر بیشتر از منظور من از خودش برداشت کرد و همه کارهای این مدلی که در طی عمرش انجام داده بود عین فرفره به یادش اومد و سریع از جلوش رژه رفتن. با خودش گفت ای داد... ای داد... چه کارها که نکردم؟! من داشتم ادامه میدادم که قدقولی گفت ، نگو دیگه... دلش خیلی سوخته بود. این درِ بسته معرفتش تازه باز شده بود. خوبی قدقولی این بود که هر وقت اینجوری حقیقتی براش آشکار می شد فوری اینو می پذیرفت و در صدد جبران مافات بود. و مثل خیلیای دیگه دوباره تلاش نمی کرد که به همان دنیای تکبر و غرورش با پیدا کردن ادله و استدلال خربزه هندونه ایش برگرده.

آخه آدما تو این قسمت بر دو نوع تقسیم می شوند. یک گروه که رویشان بسوی حقیقت و راستی و صدق هست ، اگر در اثر خواب آلودگی اشتباهاتی مرتکب میشدن بمحض اینکه حقیقتی بدور از تعصب و بغض و کینه برایشان آشکار شد بلافاصله خود را داخل آن می غلتانند. و گروه دوّم که رویشان را در جهت خلاف حقیقت کردند و می رانند حتی اگر معجزات هم در جلویشان سبزینه شود باز هم دنبال استدلال پیدا کردن هستند تا همچنان در همان دنیایشان حال کنند. و چه بد جاده ای هست این جاده. و یک گروه سوّمی هم هستند که اجازه نمیدن کسی اینارو از خواب بیدار کنه!. خلاصه...

به قد قولی گفتم آق قدقولی میدونی ما آدما می تونیم با مدل های مختلف به همدیگه نگاه کنیم!. شما به آبی علی از هدر شدن شخصیت خودت نگاه کردی و اون حرفارو باش زدی!. اگه از زاویه بدبختی هاش باش نگاه میکردی اونوقت نه تنها اون حرفارو نمی زدی بلکه با مهربانی و محبت اونو در آغوش می کشیدی و ازش بخاطر اینهمه موفقیت تشکر میکردی. بلاخره تو بزرگ قومی. و اونوقت میدیدی که چه کیفی میکرد این آبی علی.

و آنگاه ادامه دادم که ، رفتار ما آدما نسبت به همدیگه بستگی به زاویه دید ما نسبت بهم داره. اگه از زاویه خصلت های خوبِ طرف باش نگاه کنیم عکس العمل ما مهربانانه و با محبت خواهد بود و اگر از زاویه بدبینانه و دشمنانه نگاه کنیم رفتار ما هم تند و بد خواهد بود. آق قدقولی شما وقتی به آبی علی بدبینانه و متکبرانه نگاه کردی اونو مثل یک دیو و شیطانی دیدی اما وقتی آگاه شدی که اونم چقدر تو بدبختی وسختی امرار معاش میکنه و یعنی زاویه دیدتو عوض کردی آنگاه دیدی که چقد آدما قابل دلسوزین!.

مگه نه اینکه تو دعاتون وقتی نوبت به برخورد با خودتون میرسه از خدا می خواین که با شما با فضل و رحمتش رفتار کنه نه با عدالتش!!. « الهی عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک. خدایا با فضلت با ما رفتار کن نه با عدلت ». خُب شما چنین انتظاری از خدا دارین ، پس چرا خودتون با بنده هاش بدرفتاری دارین و همه رو به چشم مجرم و قاتل نگاه می کنین؟. پس تو هم همون جور با بنده های خدا رفتار کن که انتظار داری خدا با تو رفتار کنه!.

خلاصه سرتونو درد نیارم یه حال اساسی از قدقولی دوست عزیزم گرفتم. به نظر شما همینجوریا نبود که من گفتم؟

آوه ، داشت یادم میرفت ؛ راسی شما به آدمای دور و برتون چجوری نگاه میکنین؟ یا اینکه دوس دارین بشما دیگران چجوری نگاه کنن؟

انتظار زیادی

15 

انتظار زیادی

دوستم میگفت تو ماشین بودن ، صحبت از زن و شوهری شد ، راننده شروع کرد به آه و ناله کردن از دست خانمش. اینکه مرا درک نمیکنه و اصلا بلت نیس وقتی رفتم خونه با من چجوری رفتار کنه و در مسائل بقول خودش خاکبسری عینهو یه مجسمه بی روح رو میمونه و خلاصه کلام ختم کلام اینکه یه آرامش دهنده ای که این خیال میکرد قبل ازدواج ، نیس.

دوسم میگفت باش گفتم خُب شما چی؟ اصلاً مردا چی؟ آیا اینا میدونن باید چجوری رفتار کنن؟ خوش شانسی این بود که راننده آدم بی انصافی نبود!. گفت نه ما هم نمیدونیم و بلد نیسیم اونجوری که اونا انتظار دارن باشیم.

دوسم میگفت تا اینجا جا شکرش باقیه که یه طرفه قضاوت نکرد!. هر دو طرف حادثه رو مقصّر دونست.

دوسم میگفت ، من پرفسوری کردم و یک نظریه آنتیک در دم ارائه نمودم. نظریه پرفسورانه اش چی بود؟ گفت باش گفتم ، ببین داداشی هر کاری نیاز به آموزش و فراگیری فن اش داره!. راننده تا اینو شنید یه شاخ در آورد. در ادامه گفتم ، در کجا پسرا و دخترا رو میبرن آموزش زندگی میدن؟ اصلاً یه ورق شما قبل از ازدواج در مورد زندگی خونده بودی؟ راننده اینارو که شنید انگار که براش تازگی داشت ؛ شاخ دوّمشو هم درآورد و گاردشو گرفت تا کوه ه زدنو شروع کنه!.

دوستم میگفت به راننده گفتم با یه مثال بحثو تموم میکنم. راننده همچنانکه سرش پایین بود و شاخاش آماده نبردو با چشمای بالاآمده نگاه میکرد ، دیدم دوتا گوششو هم تیز کرد تا آخرین فراز این پرفسوری کردن منو گوش بده.

دوسم گفت باش گفتم ، ببین عمو فرض کن شما یه دونه بُز داری ، یه جوونیم اومده و میگه بده ببرمش صحرا چراش بدم. فوری میدی دستش؟ گفت نه ، گفتم چرا ؟ گفت برا اینکه این اصلاً چوپونی بلد نیس. گفتم آفرین.

گفتم در تکمیل بحث ، یه فرض دیگم تصوّر بکن. اونم اینکه تو سالن دوازده هزاری نفری آزادی که پر از خانواده ها هسن از زن و مرد پیر و جوون و بچه و کودک ، دو نفر دختر و پسر حدود بیست ساله رو انتخاب میکنن ، تنشون لباس کاراته میپوشن در حالی که هیچی از کارته بازی بلد نیسن و کمربند سیاه هم میبندن. و اینارو میارن وسط میدون میگن حالا کارته بازی بکنین.

هر حرکتی که در میارن کُل جمعیّت سالن از خنده روده بُر میشن. و جالب اینجاس که هر کدوم از این دختر و پسرا خیال میکنن این حرکات خنده دارشون بخاطر اون دیگریه!!. جمعیّت اینارو آزاد میذاره و هر کدوم که معترض بودن رقیبشونو عوض میکنن. تازه ایندفه لباس ووشو هم میپوشن و هر کدوم یه شمشیر دسته پارچه ای هم در دست میگیرن. بازم با صوت داور اینا شروع میکنن به درآوردن حرکات کارته و ووشو. ایندفه جمعیّت نه تنها روده بر میشن از خنده ، بلکه معده بُر هم میشن از خنده...

در این میان یه مربی دلسوزی اومد و رو دوش هر دوشون زد و گفت : نه شما مقصّری و نه ایشون!. بلکه مقصّر مدیران ورزشی جامعه هستن که به شما کارته بازی یاد نداده لباسشو تنتون پوشوندن. و هنوز شمشیر بازی یاد نداده به دستتون شمشیر دادن!!. اوّل برید کارته و وشو و شمشیر بازی یاد بگیرید بعد بیایید اداشو در بیارید. اونوقت ، هم این لباس باتون میاد و هم حرکاتتون بجای خنده حضّار باعث کف زدن و تشویقتون میشه.

آره جانم ، مقصر لباس دوزای جامعه هستن که هنوز به دخترا و پسرا دامادی و عروسی یاد نداده تنشون لباسشو میپوشن. اونوقت چی میشه؟ هنوز به خانه بخت نرفته طلاق میگیرن. هنوز دوروز از ازدواجشون نگذشته به اصطلاح میگن ما تفاهم نداریم. و پُر از این مدل دوز و کلاکا...

دوسم میگفت ، من اینارو که میگفتم از شیشه درب ماشین بیرونو نگاه میکردم. میگفت من به صحرا و در و دشت خیره بودم و پرفسوری میکردم. وقتی برگشتم تا ببینم حرفام چقدر رو راننده تاثیر گذاشته با کمال تعجّب دیدم تعداد شاخهای راننده دقیقاً به هیژده تا رسید و یک آن خیال کردم یه گوزن قطبی پیشمه.

دوسم میگفت وقتی راننده رو تو این وضع دیدم منم ایقدر متعجّب شدم که در آن واحد دوشاخ هیژده خال منم در آوردم. و وقتی دیدیم یک جفت گوزن هیژده خال داخل ماشین نشستیم ، کلی با هم سرشاخ شدیم و کوه کوه کردیم و خیلیم خوش گذشت.

آره بروبچ ، تو هر کاری آموزش اصولی و درست لازمه. بقول مولوی: نابرده رنج گنج میسر نمی شود ، مزد آن گرفت که تو زندگیش سگ دو زد و تک چرخ

مواظبتان باشید

14

مواظبتان باشید

امروز یه نفرو دیدم که جوانیاش تیپ و قیافه خیلی خوبی داشت ، اما الان کل هیکلش بهم ریخته شد.

میدونین چرا ؟ برا اینکه خیال میکرد دیگران وظیفه دارن که به هیکلش برسن و نگهداریش کنن.

غافل از اینکه اینا برا چن روزی در اختیارشن!. و این اونه که باید ازشون نگهداری کنه و مواظبشون باشه.

البته تا اندازه ایم حق داره ، چون تو این زمینه کسی باش هیچی یاد نداده بود. و موقعی اینو میفهمه که دیگه هیکلش فرو ریخت و قابل بازیافتم نی...

آره عزیزان ، این تیپ و هیکل ، ریختو قیافه برا چن روز در اختیارتونن. ازشون مراقبتم بکنین و کارم بکشین. مواظب چشماتون دندوناتون دستاتون پاهاتون استخون بندی پوست قلب معده روده شش و... همه شون خلاصه باشین.

یه وقت نکنه که وقتی سرغذا رفتین با بی هوشی تمام خیال کنین هر چی که آوردن باید بخورین و سپس هیکلتون بشه عینهو کمون تیراندازا هاااا.

از جلو شکمتون برا خودش سرخود اختیار بشه و کمرتونم یه نیم دایره و باسناتونم سه ساعت با شکمتون فاصله داشته باشه. یعنی یه جایی رفتین یه ساعت قبل خودتون شکمتون بره و دو ساعت بعدش باسنتون از راه برسه هاااا

میخورین و میخورین خوب ، همه روزنه های حیاتتونو که بستین حالا هی پیش این دکتر برو و پیش اون دکتر برو...

که چی بشه مثلا؟ دوباره برگردین سر خط و مثلا رژیم بگیرن. و دائم فکر و خیالتون دور و بر قسمتای مختلف اندام نامتوازن و شش در هشتتون باشه.

خب همین اولش مواظب باشین. به مقدار بخورین و حرکت و ورزش هم داشته باشین تا اینگونه لت و پار نشین و از خودتون خجالتتون نیاد.