انضباط بهتر نیست آیا؟

23

انضباط بهتر نیست آیا؟

یه روز یکی از پیرمردهای محل فوت کرده بود. برای تشیع و تدفینش شرکت کرده بودیم. بعد از خوندن نماز میت ، تا مرحوم رو دفن کنن ؛ نگاهم به قبرهای مردگان افتاد. به ذهنم اومد که از چشمان یه نفر خارجی مثلا که مسلمونم نیست به این قبرها نگاه کنم. با خودم گفتم مسلمونا مردهاشون چه سبکی دفن میکنن؟ بر چه اساسی سنگ قبر براشون میذارن؟ تا کی باید این سنگها باشه؟ ایا این سنگها بر اساس شخصیت اجتماعیشون رو قبرشون قرار میگیره یا بر اساس پولدار بودن زندهاشون؟ و خیلی سوالای دیگه...

پاسخ به همه شون ینی اصلاح فرهنگ دفن مرده ها. یه چیز در همه مشترک بود ، اونم این بود که سمت همه قبرها در جهت تقریبی جنوب بود که مسلمونا بسمت کعبه یا مکه مردهاشونو دفن میکنن. این اعتقادشونه و ایرادی هم نداره. اما برای بقیه سوالام جواب منطقی نیافتم. فقط به ذهنم اومد بقیه چیزا انضباط خاصی نداره و بعبارتی هر کی هر جور دوس داره قبر مردهاشونو تزیین میکنه. درست مثل جامعه شون!.

بعدش دیدم که پس از گذاشتن مرده در قبر عبارات عربی را می خوندن که گویا باش میگن تلقین. ینی مرده باید در این لحظه یاد بگیره که اگه ازش سوال پرسیدن اینا رو در جواب بگه. اما برایم سوال بود که آیا پیر مرد یا پیرزنی که یه عمر زبون محلیشونو هم به زور تکلّم می کردن یهویی اونم با مرگشون یکباره میتونن زبان عربی رو بفهمن و حالیشون بشه؟

از اینام گذشتم. یه چیزی به ذهنم اومد که گفتم اقلاً اینا رو میتونن اجرا کنن. اونم این بود که وقتی وقتی جهت قبرهاشون منظم و دقیق می کنن ، میتونن قبرها رو هم منظم درست کنن. ینی از یه سمت ، حالا یا از بالا یا از پایین و یا سمت های چپ و راست بطور منظم قبر بکنن تا این فضاهای اضافی و پرتی که در مابین قبرا بوجود میاد ؛ دستکم کمتر بشه. حیف این زمین به این خوبی نیس که مسلمونا قدرشو نمیدونن و هدرش میدن؟!. با خودم گفتم این کشورای جنوبی ایران برا اینکه صد متر خاک حاصلخیز درست کنن برای مثلا یه باغچه ؛ چقدر باید هزینه کنن! و از کجاها باید خاک بخرن و انتقالش بدن به کشور خودشون. و اینا چه به سادگی ارزش خاکشونو نمیدونن و اینجوری هدرش میدن.

واقعا راس نمیگم. خب حالا داریم مرده رو دفن میکنیم ، آیا بهتر نیس که قبرها رو جفت هم و با حدااقل فاصله در کنار هم درست کنیم تا در این فضای قبرستونی بشه مرده های بیشتری دفن کرد و زود قبرستون پر نشه؟

اصلا کی ما باید یکم به کارایی که انجام میدیم فک کنیم؟ بلاخره کی باید بما انضباط یاد بده؟ چرا عاقلامونو نمیاریم تو اول کارهامون تا از فکراشون استفاده خوب بکنیم؟ و چرا از عاقلامون پیروی نمیکنیم؟ چرا اینقد در اصلاح رفتاری مون مقاومت میکنیم و همچنان می خوایم بر جهلمون سماجت کنیم؟

راس نمیگم آیا؟...

هیش کس دنیه آماره سوا هاکانه؟!

22

هیش کس دنیه آماره سوا هاکانه؟!

این اشتباه از منه که دقیقا نمیدونم دوره دقیانوس بود یا اسکندر مقدونی ؛ تو همین کلکته کنونی یه روستایی بود بنام دارکلاهه ، دوتا آدم بودن بنام های دلیپ کومار و سه لیپ کوتر ، این دوتا سال های سال با هم تو جنگ و دعوا بودن!.

آقا مردمو دور خودشون جمع میکردن و کلاً بگو مگوهای اینا زبانزد خاص و عام بود. اون موقع هم رادیون و موبایل و تلگرام نبود که همه سرشون تو این چیزا باشه که! همه منتظر بودن که امروز اینا چجوری با هم کَل میوفتن و چی به همدیگه میگن تا همه بهم بگن و خلاصه هم مردم کیف میکردن و هم اینا که برا دعواهاشون مشتری دارن. اینام هر روز دعواهاشونو جدید می کردن که از دهن نیوفته.

اینا راسش از اول با هم خیلی رفیق بودن ولی از اونجایی که عمه مادر بزرگ دلیپ کومارمرده بود. در مراسم یادبودش که دعوت گرفته بودن ، موقع ناهار خوردن برای اینکه بیشتر خوش بگذره ؛ آقا ، سه لیپ کوتر به دوسش خی بیگ میگه بیا پیش مردا ، بعدشم هرهر می خنده. البته کار درستی نکرد. آخه مگه تو مجلس عزا از این حرفا میزنن؟ حالا درسته که فامیل شما نیس ولی هر کی بود برا صاحاب عزا دوس داشتنی و محترم بود. حالا تو باید تو مجلس عزای این آدم اونم تو جمع هوار بکشی و اینو بگی؟

خلاصه این شروع اختلاف و دعوایشان بود. و روز بروز هم بیشتر و بیشتر می شد!. مردم و آدمای عاقل قوم هم هر چی کردن بینشون آشتی بدن ، اینا گفتن نه اصلا و بهیچ وجه من الوجود. آقا ، بارها و بارها خواستن بینشون آشتی بدن ولی اینا قبول نمیکردن. و هر کدومشون میگفت موقع آتش زدن باید جوابگو باشی. البته منظورشان آتش زدن جسدشون بود.

زمان می گذشت و اینها هم از هم نمیگذشتن و مردم هم سرپا گوش دعوایشان بودن. دیگه رفته رفته مردم از دسشون داشتن کلافه می شدن. اینام یکم اسم و رسم دار بودن و مثلا وقتی پیش کسی خاطره میگفتن بقیه هم از رودربایستی می بایس گوش میدادن.

یه روز موقع بهار سر زمین شالیزاری اینا باز هم سر گرفتن و کَل کفیدن. و یک دعوایی راس کردن که نگو. البته قالتاقا وارد بودن ، مثلا گال میس میکردن و بسمت هم می آوردن اما یواش به گارده هم میزدن! مردم هم دو گروه شدن یک سری اینو می آوردن اینور و یک سری هم اونو میبردن اونور. همه هم تن و پی شان گل و آب. تازه داشتن زمینو مرز بندی میکردن. و اینام با این دعواهاشون همه رو از کارو کاسبی انداخته بودن.

این روز دیگه اوج کارشون بود. این می گفت من باید اونو بکشم اون میگفت من باید اینو بکشم. تا اینکه همه خسته شدن و از این میان یعقوب لیث صفار از میان جمع برخاست و به همه گفت همه برید کنار ، همه برین کنارو... و همه رو کنار زد و همه هم رفتن سر مرز شالیزارها نشستن. یعقوب لیث صفار رو به اون دو نفر معرکه گیر کرد و گفت : حالا همدیگرو بکشین. این دو هم کمی از هم فاصله داشتن ، یکم این اومد جلو تبر بلند کرد و یکم هم اون اومد جلو و بیل بلند کرد و دید نه واقعا همه دارن فقط نگاه میکنن و هیشکی جلو نمی آد.

اینجا بود که سه لیپ کوتر عین دارغاز بانگ برآورد که ای نامردا ، هیش کس دنیه آماره سوا هاکانه؟! کل شالیزار از خنده ترکیدن. و همه تازه متوجه شدن که بابا دعوای اینا سرکاری بود و میخاسن مخ مردمو کار بگیرن. و یعقوب لیث صفار رو به همه کرد و گفت دیگه هیشکس حق نداره وارد ماجرای دعوای اینا بشه.و یک سخنرانی مفصل هم کرد و همه حقه های اینا رو گفت.

از اون روز به بعد دیگه کسی اینا رو تحویل نمیگیره و خودشون شبا میرفتن خونه این و اون میگفتن آقا بیاین ما رو آشتی بدین. مردمم کلی می خندیدن و میگفتن برین ، برین دیگه حنای شما رنگی نداره. و اینام دیگه دیدن هیچ چاره ای ندارن با هم آشتی کردن و الان هشتصدوچار سال هس که اصلا کوچکترین دعوایی بینشون نشد.

آره عمو ، یکی از علتای کش دادن دعوای بعضیا اینه که می بینن مشتری دارن. وقتی دیگه مطمئن شدن کسی برا زرت و پرتاشون ارزشی قائل نمیشه ؛ خودشون ول می کنن و میرن پی کارشون. شمام یادتون باشه تو این اختلافات اگه می خواین پا در میونی کنین در حد معمول باشه ، اگه دیدین ول نمیکنن ، شما ول کن خودشون میان ته دنبال.

راس نمیگم؟

 

زلف شه عمو

21

زلف شه عمو

یه بار که میرفتم شهر ، سوار ماشین یکی از دوستام شدم. یعنی منو تو مسیر سوار کرد. تازه خیلیم خوشحال شده بود. بلافاصله یه متن چاپی رو داد دست من تا بخونمو نظرمو هم بگم.

متنو خوندم. تقریباً بشکل احساسی و مهربونانه نوشته شده بود. به هیکلش نمی اومد از این مدل نوشتن ها. گفتم خوندم منظور؟ گفت سخنرانی دارم ؛ اینم تقریباً متن سخنرانی منه. گفتم اِ . گفت آره . مگه چیه؟ گفتم هیچی.

بعد خودش ادامه داد که ، با اینکه خیلی مهربان و شاعرانه سخنرانی می کنم ؛ اما بازم حسم بمن میگه که حرفام تاثیری در شنونده ها نداره و توضیحاتی دیگه ایم داد. بعدشم رو کرد بمن و گفت تو نمیدونی علتش چیه؟ گفتم واقعاً می خوای بدونی یا نه یه چنین چیزی گفتی که من بگم ، نه بابا تو اصلا نفر اول قوم هستی از این نظر و بعدم مثلا یک دنیا تعریف و تمجیدو تو هم عشق کنی؟ گفت نه ، واقعا می خوام بدونم. گفتم باشه میگم.

راسش تو روستای ما یه کامل مردی بود که همه باش میگفتن زلفِ شه عمو! بعدم توضیح دادم و گفتم ، وقتی میری آرایشگاه با این فشفشه موهاتو خیس میکنن عین شبنم بهاری گفت : خب خب. گفتم گاهی تو بهار بارون که میزنه انگار موهاتو با همین فشفشه شبنم پاشی میکنن. اسم عمو هم به همین خاطر که موهای کم پشتی داشت و سلمانی هم بود و وقتی با فشفشه سر مشتری ها رو آب پاشی میکرد به اونا می گفت می خوام موهاتونو زلفِ شه بزنم. واسه همین مردم ده مون که متخصص اسم گذاری رو آدمان اسم اینو هم گرفتن زلفِ شه عمو! چه اسم با مسمایی!.

بگذرم ، زلف شه عمو ذاتاً آدم خشن و تندی بود. و با مهر و محبت و مهربونی میونه خوبی نداشت. دو سه تا پسر داشت که این پسراش وقتی کوچیک بودن کمک کار پدرشون بودن از ترس. اما گاهی شیطونی های بچگیشون گل می کرد و صبح یواشکی از خونه در میرفتن و حسابی تو رودخونه و صحرا و فوتبال و ... میگشتن. زلف شه عمو هم هی دنبالشون میگشت و نمی تونس اینارو گیر بیاره. بر می گشت خونه و با غظ و غرض تو حیاطشون اینور و اونو میرفت تا اینا سربرسن. این بچه ها هم یکی دو ساعت بعد از ظهر یواش یواش می آمدن. ابتدا همون دم در می ایستادن تا پدرشون اینارو ببینه و عکس العملشو ببین چجوریه؟ برن تو یا نرن.

زلف شه عمو شگرد خاصی داشت. وقتی اینارو میدید ، با مهربونی و لبخند می گفت : پسرا ها پسرا ، اومدین؟ بیاین بیاین ناهارتون سرد میشه زودتر بخورین و چایی هم هست. چند تا فوتفال گُل زدین؟. ماهی هم گرفتین؟ چندتا وَگ را کَپّل زدین؟

زلف شه عمو میدونس اگه بسمتشون بره اینا عین حاج عبدل غزل اسب پا بفرار میذارن و گرفتنشون با فانتوم هم امکان نداره. برا همین با نرمی می خواس اینارو تن بیاره برای اجرای قسمت دوم برنامه.

از طرفی این سه تن برار هم خلاصه در مکتب زلف شه عمو تربیت شده بودن دیگه. میدونسن که این جملات زیبایی که از زبان و لامیزه پدرشون عین کف می آد بیرون به مهربونی همین ظاهرش نیست. بلکه در پشتش منظوری نهفته. اما نمیدونسن چیه؟ تا اینکه با صبر و طمانینه و دو قدم جلو و یک قدم عقب بلاخره میرفتن داخل حیاط و نزدیک پدر. پدر وقتی مطمئن می شد که دیگه اینا در برو نیستن ، طناب گوگ ساره رو می گرفت و اینارو دور میداد. اینقد میزد تا خودش خسته می شد. از طرفی بچه ها تازه می فهمیدن که اون جملات زیبا و محبت آمیز چرا در عمق جانشان فرو نمی رفت و در دم درب گوششان بزمن میریخت.

بله ، زلف شه عمو اصلا اینکاره نبود. برا همین کسی حرفای این مدلیشو باور نمیکرد. به اینجا که رسیدم رو به دوستم کردم که از این داستان می خندید ، گفتم ، هر حرف و جمله و متن و نوشته و سخنرانی و شعر و نقاشی و ... علاوه بر ظاهر باید یک پشتوانه باطنی هم داشته باشه. البته زمانی که ما می خواهیم یک درس اخلاخی را در دیگران قرار باش دهیم.

ینی وقتی میگم با هم مهربون باشین ، بهم محبت کنین ، و از این مدل حرف زدن. شنونده ها ، بطور اتوماتیک بلافاصله ذهنشون تجزیه و تحلیلو شروع میکنه و در آن واحد دهها اطلاعاتو رد و بدل میکنه و جواب می آد که طرف دروغ میگه و اصلا اینکاره نیس. اومده پولشو بگیره و در بره!. برای همین حرفات تاثیر نمیذاره. و باز برای پایان بحث و برای اینکه آخرین جملات ماندگار را بر فرقش بکوبم گفتم : بابا باید عاشق باشی. یعنی حرفات باید پشتوانه عاشقی داشته باشه. و گرنه برای شنونده حرفات از یه گوش میشنون و از اون دومیه پمپاژ می کنن به بیرون.

علتش اینه حالا. دوستم که فک نمیکرد من اینقد بلد باشم هنوز که هنوزه سرش داره گیج میزنه!.

واقعاً راس نمیگم ؟ اینجوری نیس؟ هر چیزی باید یه پشتوانه داشته باشه ، بهترین پشتوانه هم عشقه عشق.

یه توضیح برا برجام!

20

یه توضیح برا برجام!

شمام راجع به برجام خیلی شنیدین درسه؟ حالا من اینجوری متوجه شدم که ؛ همینجوری که کشورها بطور جداگانه بر اساس یه قانونی اداره میشن ؛ کل دنیا برا خودش یه قانونی داره که بر اساس اون اداره میشه ، اینو باش میگن حقوق بین الملل. تا اینجارو که متوجه شدی؟ خداروشکر.

کشورایی که عضو سازمان ملل متحد هستند که فک کنم همه اشون بکلی هستن این قانونو امضا کردند.که چی؟ که مثلا ما به همه ملتها احترام میذاریم و جنگ نمی کنیم و مرزها را به رسمیت میشناسیم و ... اگه رعایت نکردین چی؟ اگه رعایت نکردیم ، سازمان ملل اجازه داره ما رو تنبیه کنه!!!. عجب؟ بله آقا داستان داره. مثل چی ؟ مثل همین ضامن شدن بانکی خودمون. شما که میری ضامن یه نفر میشی ، و آقای رئیس شعبه بانک یک پشته کاغذ میاره و هی امضاء میکنی و هی انگشت میزنی ، میدونی معنیش چیه؟ در یه جمله خلاصه میشه و اونم اینه که داری به رئیس شعبه بانک میگی ، رئیس جان تو باش وام بده اگه یه وقتی نداد خودم پرداختش میکنم و اگه خودمم ندادم بزور از من بگیرین. همین. کشورا هم به سازمان ملل یه چنین چیزی رو میگن.

حالا بر می گردیم به کشور خودمون. ما چند سال تحریم بودیم. راجع به علتشم توضیحات زیادی داده شد. اونام اومدن چیکار کردن؟ بر اساس همین حقوق یا قانون بین الملل ما رو تنبیه کردن!. هی یکی و دو تا و سه تا و ... تا جایی که دیگه خیلی سخت شده بود. آخه مگه میشه یه کشور بدون ارتباط با دنیا بتونه خودشو اداره کنه؟. حتی خود آمریکا و اروپا هم نمیتونن!. حالا یکی اومده و یه خالی بندی کرده و گفته اینا کاغذ پاره ای بیش نیس!!! تو چرا باور می کنی؟ الان دیگه برا همه مشخص شد که رئیس دولت قبل بدون حساب و کتاب حرف میزد و با همین حرفاش خیلی از ما سوء استفاده هم کردن.!

عقل جمعی کشور به این نتیجه رسید که تحریم ها باید گرفته بشه و در آخرین مرحله هم آقای وزیر امور خارجه باتفاق تیم خودش رفته و هر چی هم میتونس چونه زده و تحریم ها رو گرفتن. خب این یک طرف قضیه بود. طرف دیگه قضیه اینه که ما دیگه برای ارتباط و مبادله های مختلف مشکلی نداریم. حالا این بنده های خدا رفتن و کارشونو انجام دادن. دیگه ضامن روز قیامت که نیستن!

حالا شما تو این فضا هی بیا مسخره اشون کن. یا اصلا از قضیه چیزی نمیدونی یا میخای سرمونو کلاه بزاری. فضا باز شد. حالا شما زرنگ باش و بیا و استفاده کن. مگه ما از اروپا و آمریکا کمتریم؟. همونجور که ما تو مسابقات ورزشی میتونیم با آمریکا و اروپا سرشاخ بشیم تو سیاست هم میتونیم این کارو بکنیم.

شما حساب کن ما تو کُشتی حتی میتونیم اونا رو شکست بدیم تو والیبال و... پس اگه خودمونو قوی کنیم تو سایر امور هم میتونیم با اونا رقابت کنیم. یکیش همین سیاست بین الملل هست. یکیش تو تجارت و بازرگانی هست و... به شرطی که تو این زمینه خودمونو قوی کنیم. وگرنه میخای یه جایی بشینی و تمرینی نکنی ، خب بورکینافاسو هم مارو شکست میده!!.

پس به جای متلک گفتن و مسخره کردن بیا و خودتو قوی کن و از این فضای بوجود آمده فیض ببر. بیا و راهکارای مختلفو بما بگو. درست نمیگم؟ پس دیگه برجامو مخسره نکنین باشه؟