72 - اِلا شو کِر ، خدا برکت هاده

72

اِلا شو کِر ، خدا برکت هاده

یه مسافرت خارجی خورده بود رفتیم تو یکی از کشورای عربی. خیلیم البته خوش گذشته بود. یادش بخیر. در طی برنامه به یکی از شهرهای دور از پایتخت و اتفاقاً به یکی از خان ها یا آبادیها که تقریباً بیشتر خانوارهای اون آبادی از یک قبیله بجا مانده از گذشته های دور بودن رفتیم!. ینی اینا قبلاً یه قبیله بودن و همین جا موندن و دیگه ساکن شده بودن.

به ما خبر دادن که شام در چادر عمومی قبیله دعوتیم. ما هم رفتیم. ظرف مخصوص شستن آب و کوزه آب برای شستن دست. همه ی غذا را سرسفره چیدن. دستارو هم شستن. ولی کسی به خوردن اقدامی نکرد. تا اینکه بزرگ شان گفت بفرمایید ...

همه شروع به خوردن غذا کردن. البته بمن گفته بودن که رسمشون چجوریه. همه شامشونو خوردن. ولی کسی دست از غذا نکشید و حتی سرشونو هم بالا نمی آورد. تا اینکه همون بزرگشون مطمئن شد که همه با خیال راحت غذاشونو خوردن. سپس دست به دعا برداشت و چن دعا کرد و بقیه ام آمین و سفره جمع آوری شد. اینو داشته باشین.

یه بار دیگه ما به یه مجلسی در همین جا دعوت شدیم. سفره آوردن یه بار مصرف ، شخ شخی. آقا هنوز هیچی نیاورده همه سفره رو دوره کردن و داد و بیداد که اینو بیار و اونو بیار. آقا پارچ آبو گذاشتن سرسفره ، آب همه خورده شد. تا نون آوردن از همون هواسر زدنش. آقا هر چی می آوردن تا پایین نیومده خورده می شد. یک بساطی بود. آب گوشت لوه را پایین آورده ، یکی فوری ملاقه رو گرفت و دیگه گت و خورد نکرد! سریع زد تو ظرف و هر چی خرت و پرت بود داخل ملاقه کرد و ریخت تو کاسه.

دم حَسنمو گرم تا دید ممدمو اینجوری کرد ، نقاشی روی دیوارو  باش نشون داد و همینکه ممدمو سرشو برگردون تا نقاشی رو ببینه ، حسنمو هم دس برد توی کاسه اش و قلوه گوشته رو گرفت و درجا انداخت تو دهانش و نجسه قورت داد. بروبچ هم همه خندیدن و گفتن شام سر مگه موقع تماشای نقاشیه.

گرچه کار حسنمو بی ادبانه بود ولی همه از ته دل خوشحال بودن. چون ممدمو از این زرنگ بازیها زیاد در می آورد. خَیلعمو به حسنعمو گفت سه کیلو گوشتو نجسه قورت دادی مریض نشی؟ حسنعمو هم گفت نه بابا ، انشاالله نصفه شب موقع خواب برش میگردونم داخل دهان و از نو می جوم. هایدعمو هم بلافاصله گفت ته مگه گوسپنی؟ [خنده حضار]

خلاصه شامه اینجوری تناول شد. نیست که یه عده ای زود شروع کرده بودن ، خب زودم سیر شدن و هنوز اون آخریا شام نگرفته اینا ، اِلا شو کِر ، خدا برکت هاده شون شروع شد. خلاصه هی با صدا بزرگ خودشونو لوس می کردن و  با گفتن الاشوکر خدا برکت هاده ، به صاحاب سره حالی می کردن که بعله ، ما زیاد بات صدمه نزدیمو و زود تموم کردیم.

آقا ، باجی ، خلاصه هر کاری رسم و رسوم و مرامی داره. بابا یکم یواشتر. خیلی خب حالا شما ناهار دیر خوردی و شام زود سیر شدی ، به احترام بقیه بشین سرسفره. بزا بقیه بخورن بعد هی الاشوکر الاشوکر بکن. تو که هنوز کسی غذا نخورده هی میگی الاشوکر ، خب بقیه بی دسو پا میشن و غذا خوردنو یاد می کنن و مجبور میشن زود دس بکشن.

آره بابا ، دعوت و سرسفره نشستن و غذاخوردن دسته جمعی هم خلاصه احترام خاص خودشو داره. اینقد تو کارا با عجله و شتاب نباشین. گیرم که زود غذا خوردی ، خب حالا بسلامتی کجا می خای بری؟ تو که آپولو که نمیخای هوا کنی که؟

آره صبور باشین ، صبور باشین. منبعد این چیزام یادتون باشه.آااا باریکلا.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.