35 از ادعا تا عمل

35

از ادعا تا عمل

در دوران دانشجویی مون تو شهر ولفسبرگ اتریش ، البته خیلی خاطره دارم ، ولی یکیش که جالبه رو براتون تعریف کنم.

یه بار برای گذران تعطیلات ، دوستم کلمنس گفت بریم تو روستاشون. منم قبول کردم و رفتیم.

چه روستای زیبایی بود ، اسمشم لانزندورف بود. مزرعه ای زیبا و تمییز و تو یه گوشه ایم اسباشون تو طویله بودن. دوتاشونو آماده کرد تا با هم سوارشون بشیم و بریم کوههای اطرافشو دور بزنیم.

کلمنس جلو و منم پشت سرش. تو جاده که می رفتیم یه گله از گوسفندا و بزهای آندریاس چوپان محله ، یهو جلو کلمنس سبز شدن. کلمنس هم بلافاصله ترمز اسبشو کشید. اما متاسفانه اسبش با یه بز تصادف کرد و بُزه هم بشدت زخمی شد و یه گوشه ای افتاد. چند نفر دیگه هم از روستاییا با دیدن این منظره ، به جمع اضافه شدن.

مردم محله چون از وضع چوپون اطلاع داشتن که گله اش بیمه نیست و از طرفی هم میدونسن که اسبای کلمنس بیمه هست ، به کلمنس پیشنهاد دادن که صحنه تصادفو عوض کنن و اسبه بشه مقصر و بزه هم بشه بی تقصیر.

کلمنس با اکراه قبول کرد. وطبق قانونشون به پلیس زنگ زدن. پلیسه هم بلافاصله اومد و با دیدن صحنه ای که ساخته بودن ، اسبه رو مقصر دونسن. و طبق قانون بیمه ، پول خسارت بز هم به چوپونه تعلق گرفت و به حسابشم واریز شد.

صحنه تموم شد و همه از هم فاصله گرفتیم. تو مسیر چیزی باش نگفتم. اما وقتی به ولفسبرگ بر گشتیم. به روش آوردم و گفتم تو که اینهمه از ایمان و صداقت و خداپرستی دم میزدی ، چرا تو اون تصادف دروغ گفتی؟ گفت ؛ چطور؟ گفتم تو اون صحنه تصادف بز مقصر نبود؟ گفت ، آره. گفتم خب چرا اجازه دادی صحنه رو عوض کنن؟ گفت چوپونه بدبخت بود. گفتم مگه شما با بیمه قرار داد نداری؟ گفت آره. گفتم کجای قانونش نوشته بود که اگه یه نفر بدبخت بود صحنه رو به نفعش عوض کنین؟ گفتم تو اگه راس میگی و دلت براش سوخت چرا از جیب خودت ندادی؟ چرا از جیب شرکت بیمه پرداخت کردی؟ به نظرت این نوعی دزدی نیست؟

که کلمنس بلافاصله بخودش نهیبی زد و به زبان اتریشی گفت ، خاک عالم بر سرم. چه کار بدی کردم. آخه این اروپاییا خیلیاشون وقتی به درستی و حقیقت پی ببرن فوری تسلیمش میشن و به اشتباهشون اعتراف می کنن.

کلمنس دوست من هم دو کار بعد از این انجام داد. به کلیسا رفت و از خدا عذرخواهی کرد و به اداره بیمه هم رفت و ماجرا رو تعریف کرد و پولشونو هم تقدیمشون کرد. البته رئیس بیمه منطقه هم آدم با فهم و شعوری بود. وقتی صداقت کلمنسو دید نصفشو باش تخفیف داد. و کلمنس بخودش و به اداره بیمه قول داده بود که دیگه تو هر قرار دادی فقط به قانون قرار داد عمل کنه و هرگز نخواد که با دوز و کلک از قراردادهای اجتماعی سوء استفاده کنه.

منم خیلی از رفتاراشون درس گرفتم و گفتم در اولین فرصت و به هر کی که رسیدم ، این ماجرا رو تعریف کنم و همه ازش درس بگیرم و هر گز نخوایم که ادعامون یه جور دیگه باشه و در عمل یه مدل دیگه رفتار کنیم. یکشنبه ها در صف اول جماعت باشیم و دوشنبه ها سر اداره بیمه رو کلاه بزاریم.

شما هم تلاش کنین که از این ماجرا درس عبرتو بگیرین تا دیر نشده.