60 - داستان اون روز ما

60

داستان اون روز ما


یه روز گذر ما به مریضخانه شهر افتاد. صبح اول وقتی رفتیم که نوبت بگیریم. چون بیمارستان دولتی بود ، هزینه درمانشم کمتر بود. به همین خاطر رفتیم اونجا. دیدیم یه دستگاه اونجا هست که نوبت میده. ما هم یه نوبت گرفتیم شدیم نفر 65. یه گوشه ای ایستادیم و گفتیم دیگه همه میدونن و هر وقت شماره رو خوندن ما هم می ریم و کارای اولیه رو انجام میدیم. با خودمون گفتیم اینجوری باز بهتره. همه میدونین دیگه. دیگه کسی غیر نوبت نمیتونه بره یواشکی کاراشو انجام بده. امّا دیدیم همه شماره میگیرن ، ولی بازم میرن جلوی همون باجه می ایستن و اصلاً اجازه نمیدن اونی که شماره اشو میخونن بره جلو!. خلاصه همه هم به همدیگه یادآوری می کنن که بابا بیاین کنار تا نوبت شما بشه. یه آقای بلند بالایی این وسط رفت و به همه گفت که برین کنار تا طبق شماره کارا انجام بشه. همینکه همه رفتن کنار یواش رفت داخل و غیر نوبت کاراشو انجام داد. وقتی هم اعتراض کردن ، گفت که خانمش بارداره نمیتونه زیاد وایسه. این وسط یه خانوم میانسال و شوخ طبع هم جوابشو داد و گفت ، همه ما بارداریم. بعد کل ملت زدن زیر خنده.

یکی که کنارم ایستاده بود بمن گفت ببین چیکار میکنن؟! اصلاً نمیدونن که اگه کنار وایسن زودتر کارا انجام میشه. بعد ادامه داد که تو ژاپن وقتی سونامی اومد و همه زندگی مردمو آب برد بازمانده ها چقد خوب تو صف می شدن و نفری یه دونه آب می گرفتن. گفتم آخه کی به اینا آموزش داد؟ کی این چیزارو تمرین کردن؟ اگه ژاپنی ها اونجوری خوب بلدن ، بخاطر اینه که از کودکی اینارو برای اینجور موقع ها آماده می کنن. اینقدر تمرین می کنن که وقتی داستان واقعی میشه ، دقیقاً میدونن باید چیکار کنن. خلاصه نوبت ما هم به هر ترتیبی بود شد و کارامونو علی رغم همه کاستی ها انجام دادیم.

چون ما روستایی و دهاتی بودیم ، هر وقت که بعد از مدتها گذرمون به شهر میفته ، صدکارو یه جا میکنیم که انجامش بدیم. اومدیم مغازه ی شهر که یه کم خرید مرید انجام بدیم. موقع خرید چشممون به یه دوربین در سردر مغازه بغلی افتاد. سر برگردوندم دیدم یه مغازه دیگه هم دوربین وصله. خلاصه رفتیم تو خط پیدا کردن دوربینای مدار بسته دیگه ، که دیدیم بوووو همه جا دوربین. به دوستم گفتم دوربینارو ببین. اونم گفت اتفاقاً خیلیم خوبن. گفتم چطور؟ گفت ، برا اینکه دزدی نمیشه. باش گفتم اصلاً چرا باید دزدی بشه؟ برا اینکه دزدا ندارن. خب اگه همه به اندازه داشتن که دزدی نمی شد. برا اینکه عدالت اجتماعی نیست. یکی خیلی داره یکیم یا نداره یا خیلی کم داره. گفتم ببین امیرالمومنین ع که حکومت گرفته بود اولین کاری که کرد اجرای عدالت اجتماعی بود. و به همه هم میگفت هر جایی که قرار گرفتین به عدالت رفتار کنین. اینجا بود که خودمون باتفاق دوستم دوتایی فهمیدیم که چقدر بلایا و نابسامانی ها تو همین رعایت نکردن عدالت وجود داره!. دوستم که بانک کار می کرد گفت راس گفتی ، مثلاً تو حسابای بانکی از میلیارد تومن پول دارن تا چُس مثقال!. هر دو زدیم زیر خنده. ولی خیلی تلخه. که یکی تو حسابش میلیارد باشه و یکیم برای نون گرفتن باید کاغذ ژتون بده نونوایی یواشکی یکی دوتا نون بگیره. بعد ادامه دادم که با این روند نصب دوربین فک کنم تا چن سال دیگه کار بجایی میرسه که کل مملکت میشه دوربین تا دزد بگیرن!. ینی هیشکی به هیشکی اعتماد نداره. و همه هم از نظر هم دزدن. واقعاً که. و در ادامه فرموده باشم که خب اگه مملکتو دوربین دوش بگیره اونم میشه یه چشم دیگه. گفتم خب ما که دوتا چشم داریم. خالق هستی قبلاً اینکارو کرد و حتی برا همه موجودات چشم گذاشت دیگه. حالا این چشم بهتر میتونه دزد بگیره؟!. حالا کار اون دزدی های نامحسوس چی میشه؟!. من واقعاً نمی دونم اینایی که اینقد دارن و بازم دنبال پولن ، می خوان چیکار کنن دیگه؟!. خب عدالتو اجرا کنین بزا به همه برسه و از این همه ناملایمات و رنجاها همه در امون بمونن. نمی دونم والله...

اینجوری بهتر نیست واقعاً؟ اینکه عدالت اجرا بشه و هر کی سهم خودشو بگیره و زرنگ بازی در نیاریمو سهم دیگرانو نقاپیم؟ میگن قیامتی هم هست. بلاخره تا کی؟ قبلی ها هم همینکارو میکردن ، امّا یکیشون الان نیس!. خب شما هم مثل اونا. دوباره که دارین کار همونارو ادامه میدین. خدا بخیر کنه.

تا نظرتون چی باشه؟!