71 سَرِ موضعت بمان

71

سَرِ موضعت بمان

تو سالن آمفی تئاتر شهر آمستردام هلند ، گفتن که یه جلسه خونوادگی گذاشتن و یه روانشناس استاد می خواد براتون حرف بزنه.

من و برخی از همسایه ها هم ردیف کردیم و از سر تفریح شرکت کردیم.

اولش جدی نگرفتیم جلسه رو ، گفتیم احتمالاً برای ارائه گزارش کاره به مقام مافوقشونو حتماً.

امّا جلسه که شروع شد ، همه سراپا گوش شدیم. حرفای استاد روانشناس خیلی برامون جالب بود.

حرفاش بیشتر حول محور خانواده و زناشویی بود.

استاد پس از کمی مقدمه گفتن ، یه راس رفت سر اصل مطلب.

با یه سوال از جمع حاضر حرفاشو ادامه داد. گفت ، از شما یه پرسش دارم ، اونم اینه که :

در روابط زناشویی و خانوادگی و اجتماعی چه انتظاری از طرف مقابلتون دارین؟

بعد ، از جمع حاضر خواس که هر کی هر چی به ذهنش میاد جواب بده.

هر کی یه چیزی از انتظاراتش گفت و استاد هم یادداشت کرد.

استاد نتیجه قشنگی گرفت و سرآخرم حرفاشو تکمیل کرد ، که انتظار از دیگران باید منطقی و معقول باشه.

سعی نکنین که دیگرانو مثل خودتو در بیارین. امکان نداره.

ما انسان هستیم و خدا نیستیم!. باید خودتونو با واقعیات زندگی متناسب کنین.

خیلی از آدما مخصوصاً زن و شوهرها ، دوس دارن که اونچه تو ذهنشون از یه آدم باب طبع دارن طرف مقابلشون همون بشه!. امکان نداره.

میدونین اگه انتظاراتتونو واقعی نکنین سر از کجا در میاد؟

دلتون می خواد جسم دیگران از فرمانشون خارج بشه و در اختیار فرمان ذهن شما قرار بگیره.

ینی هر چی که شما اراده کردین و دوس دارین ، طرف مقابل یا حتی آدمای جامعه همونجوری رفتار کنن. این امکان نداره.

شما فقط بر جسم خودتون فرمانروایی می کنین ؛ نمی تونین جسمای دیگه رو در اختیار ذهنتون بگیرین.

بعبارتی شما با این انتظارات خود حق بینتون ، می خواین خدایی کنین! در حالی که شما انسان هستین و بنده و این امکان نداره.

بنابراین باید تفاوت های دیگران را بپذیرین و با توجه به اون ، خودتونو میزان کنین.

حالا انتظاراتتونو بیارین پایین. و از هر چیزی در اندازه تعریف شده ذاتیش انتظار داشته باشین.

از خروس انتظار خروسی داشته باشین. از اسب انتظار اسبی داشته باشین. از خرس قطبی و عقاب و ... انتظار در حد و اندازه خودشو.

از یه زن انتظار زن و از یه مرد انتظار یه مرد و ...

تفاوت درونی آدما امّا پیچیده هست!. هر کدوم با خواص خاصی انگار هستن. در عین اینکه همه شما در یک گروه انسانی قرار می گیرین ، ولی تفاوت های درونی زیادی با هم دارین.

در تشخیص زیباییها و علاقه به رنگ ها و رشته های علمی و کاری و هنری و امیال های نهفته در درون ، هر کدوم از شما متفاوت از دیگری هستین. اینا رو درک کنین. همین تفاوت ها ، تنوع جامعه انسانی رو بوجود آورده و این همه نیازای جامعه برآورده شده.

اینا چیزایی بود که از حرفای استاد یادداشت کرده بودمو و به ذهنم مونده بود.

گاهی بعضی حرفا و جملات خیلی کلیدی و پر رمز و راز هستن.

گاهی یه جمله انگار پنجره و دری از یه فکر و شعور و علم رو به روی آدم باز می کنه و اصلا آدمو درست از این رو به اون رو میکنه و خیلیم کارسازه. آدمو بخودش میاره و خیلی از توهمات ذهنی آدمو دور میریزه و یه فکر بکر و درست و حسابی به آدم میده.

واقعاً تو این جلسه خیلی بخودم اومدم و رفتن به سالن و برگشت از سالن برای من تفاوتش انگار از زمین تا آسمون بود.

واقعاً...

خدا پدر استادو بیامرزه که خیلی تو زندگی ما نقش مثبت داشت.

سر اخرم استاد گفت سر موضعتون بمونین. ینی خودتونو بپذیرین. و تغییر اونچه که از دستتون بر نمیادو از ذهنتون دور کنین.

70 شوخی طبیعت!

70

شوخی طبیعت!

یه داستانی پدر بزرگ برا ما می گفت که خیلی برامون جذّاب بود. البته خودش فلسفه بافی هم میکرد که بله ، گاهی بقول خودش کائناتم با آدم شوخی می کنه!.

میگفت یه بار رفته بود سَرِ زمین کشاورزی که کار کنه. در حین کار دید داخل زمینای خودش و همسایه ها خیلی آت آشغاله. اینم حسش گرفته بود که اینارو سرآخر ، جمع کنه و بیاره محل تو سطل زباله بریزه.

همه رو جمع کرد و داخل لووله ریخت و سوار اسبش شد. بقول خودش واقعاً بی ریا کار کرده بود. وقتی سوار اسب شد که حرکت کنه چشمش به یه لنگه دمپایی کهنه افتاد که اونجا افتاده بود و این ندیده بود. می گفت چون سوار اسب شده بود خیلی زورش میومد که بیاد پایینو اونو هم بگیره. هی با خودش یه دل دو دل بود. تا اینکه بلاخره دید وژدانش اجازه نمیده که اجازه بده اون آشغال همونجوری اونجا باشه. از اسب پیاده شد و رفت تا اونو هم بگیره. میگه تا اونو گرفتم دیدم یه دونه آغوز کال تَر و تمییز زیرش پنهون بود!.

میگه یه باره احساس کردم که اینو طبیعت بمن دستمزد داد. اینقد خوشحال شده بودم که نگو. بعد میگفت انگار زمین و زمان داشتن به شوخی طبیعت می خندیدن. می گفت ، زمین و زمان بمن گفتن حالا که این کارای خوبو انجام دادی این آغوز کالو بگیر و برو آغوز بازی...

حالا برا ما تفسیر فلسفی می کرد که بله ، همه شانس دارن ، ما هم شانس داریم!. گیر مردم یک گِمه طلا می افته و گیر ما هم آغوز کال. و ادامه می داد که بله منم اون دونه گردو رو گرفتمو و همون لحظه و همنجا تو زمین کاشتم. و همین درخت گردو که الان تو داخل مَر بَزه زمین ما داره و اینقدم بزرگ و پر محصوله ، دستمزد آشغال جمع کردن اون روز منه.

اولش ما خیلی خندیده بودیم ولی وقتی آخرشو گفت ، همه یک صدا گفتیم آفرین بابا بزرگ.

بله ، بابا بزرگ از یک اتفاق ساده و روزمره ، هم مارو خندون و هم درس بزرگ زندگی بما داد که از شوخی طبیعت هم میشه اینجوری استفاده کرد. ایول گتی...

69 چشم حسود کور

69

چشم حسود کور

یه بار پشت یه ماشین دیدم نوشته چشم حسود کور! به نظرت درسته؟ خیر قربان. چرا؟ چونکه این خصلت حسادت در همه به نوعی بیش و کم وجود داره. و یک خصلت درونیه. کسیم نمیدونه در کی هست و مقدارش چقدره؟ تازه کمش زیاد بد هم نیس ، میتونه به نوعی باعث رقابت بشه و در نتیجه هم پیشرفت در یه زمینه هایی رو باعث بشه.

از طرفی این جمله ، یه جمله دعایی هست. ینی کسی که اینو پشت ماشینش نوشته دلش می خواد چشم هر چه حسوده کور بشه!. حالا فرض کنیم که خواسته دلش برآورده بشه. یکهو می بینی تو یه کشور یا منطقه نود درصد آدما کور شدن!. تازه ممکنه خودشم جزء همین گروه باشه. اونوقت چقد بد میشه! حالا کی میخاد بات خدمات بده؟ کی میخاد حتی همین ماشینتو اگه خراب شد درست کنه؟ و ...

اونوقت همین خودت دوباره باید یکیرو پیدا کنی که کور نباشه و پشت ماشینت بنویسه چشم حسود بینا. تعلیمات آسمانی میگه ؛ از هر زشتی و بدی و بلا به خدا پناه ببرین.

شما اگه یه روزی طوری شد که دعاهاتون قبول و مستجاب میشه ، تقاضای مرگ و عذاب و شکنجه و بلا برای هم نوعانتون اگرچه حتی خصلتای بد هم داشته باشن نکنین!. حالا که دعاتون مستجاب میشه ، خب دعا کنین که این بندگان خدا هم از این بیماری های روحی شفا بگیرن. اینجوری خدا رو هم خوش میاد. چون از خلقتش ایراد نگرفتین و نگفتین این آدما خلقتشون ایراد داره و خواهشاً اینارو نابود کن! بلکه پیشنهاد دادین که خدایا ، خلقتت حرف نداره ، این ایرادات جزیی رو هم بر طرف کن!

حالا بگیر اون چشم حسود کور رو پاک کن و بنویس ، دعای خیر ما هدیه برای شما. یا دوس نداری برای هم نوعانت دعای خیر کنی ، بنویس پناه بر خدا.

درست نمیگم به نظر شما آیا؟