63 - داستان کِل میرزادی دقیقاً چی بود؟!

63

داستان کِل میرزادی دقیقاً چی بود؟!

در عهد عتیق در شهر فیلادلفیا ، یک سالنی بود که موعظه گران در آنجا به مردم درس اخلاق میدادن. کلاً منظورشان این بود که ای مردم ، خوب باشین و بد نباشین. از مرد و زن پیر و جوان بزرگ و کوچک ، در مدتی از سال ، شبها در آنجا جمع میشدن و با چای و خاشکه نون پذیرایی میشدن و اخلاق هم درس میگرفتن. بد نبود ، البته بعضی نارسایی ها و پرگویی ها بود ولی در مجموع خوب بود.

در همان شهر فیلادلفیا یک جای دیگری هم بود که اساتید و دانشمندان این رشته در آنجا تربیت میشدن تا در آینده جایگزین موعظه گران فعلی شوند. دانشجویان این دانشگاه محلی تقریباً از دوران نوجوانی به اینجا می آمدن. مردم که این دانشجویان را میدیدن به اینا میگفتن داشنجو کاته. یه کت بلندی هم می پوشیدن که همه میفهمیدن اینا در آینده موعظه گر میشن. وقتی یه استاد موعظه گر برای سخنرانی به موعظه گرخانه می آمد این دانشجو کاته ها هم برای شنیدن و یاد گرفتن فن موعظه به مجلس می اومدن. یه پیر خراباتی هم شهر فیلادلفیا داشت که معروف بود به کِل میرزادی. این کِل میرزادی عمو به رُک گویی شهره بود.

یه شب که پیرمردها در بالای مجلس دیوار را پشت داده بودن و منتظر سخنرانی بودن چن تا از این دانشجوکاته ها هم آمدن و درست روبروی کِل میرزادی عمو نشستن. همه خوب بودن و مودب نشسته بودن. امّا این وسط یه دانشجو کاته گوشیشو در آورد و یک دانگی نشست و یکمم کِنکشو هوا کرده بود. مردم اطرافش متوجه شده بودن که این دانشجو کاته به همه کم محلی میکنه و با کبر و غرور نشسته هست و تازه در دلشون میگفتن اینکه الان اینجوری کِنکشو هوا میکنه و یک دنگی میشینه در آینده چجوری میخواد به مردم درس اخلاخ بده؟! امّا کسی ، هم جرات نداشت و هم بلد نبود چجوری بِاش حالی کنه که نباید تو این مجلس اینجوری بشینه.

تا اینکه چشم شما روز بد نبینه و چشم کِل میرزادی عمو افتاد به طرز نشستن دانشجوکاته. یکم زِمر گرفت اینو و یکم با ناراحتی و اخم باش نگاه کرد که بلکم این بفهمه و درست بشینه. امّا دانشجو کاته انگار نه انگار که این پیر مرد داره باش حالی میکنه که از رفتارش خوشش نمیاد. کِل میرزادی عمو وقتی دید این شیوه ی حالی کردن مثمر ثمر نیفتاد از شیوه مخصوص خودش استفاده کرد. با صدای بلند رو به دانشجو کاته کرد و گفت ، پسر...

مجلس یکهو خاموش شد و همه ی توجه بسمت کِل میرزادی عمو جلب شد که میخواد چی بگه. گفت ، ته اِس چیشیه؟ اونم با همان وضع یک دنگیش گفت ، آق میر کمال. کِل میرزادی عمو گفت به به ، عجب اسمی داری. آق میر کمال بِمو ، ام شانس و اقبال بِمو ، پارسال بورده امسال بِمو... این شعرو هم براش خوند. حالا کل مجلس داره به این مناظره دو طرفه بین کِل میرزادی عمو و دانشجو کاته گوش میده.

کِل میرزادی عمو دوباره ادامه داد که شهرفیلادلفیا رو واردی؟ اونم گفت آره. بعد از جیبش یه دوزاری درآورد که اون موقع خیلی پول بود. گفت این دوزاری رو بگیر. دانشجو هم گرفت. گفت ، پاساعت فیلادلفیارو میدونی کجاست؟ گفت بله. گفت اون پشت که اَس پاولون میدوزن میدونی کجاست؟ داشنجو حالا دوزاری بدست و مردم هم در سکوت کامل گوش بحرف ، دانشجو کاته گفت البته که میدونم. کِل میرزادی عمو گفت این دوزاری که بات دادمو بگیر و فردا برو بغل دستش یه مغازه کِنگ فروشی داره ، دوزار برا خودت کنگ بخر و به کینگت وصل کن تا از این بعد بتونی درست بشینی ، هِررررسسسس پِدرسوخته.... اِماره مخسره کاندی؟ آقا دانشجو کاته در جا بلند شد و درست نشست و کل مجلس تا سه ساعت تمام از خنده روده بر شدن.  

اِسا اَره...

آقاااا ، یه وقتی شما رفتین مهمونی یا مهمون برا شما اومد ، باید احترامتون و احترامشو نگه دارین. فوری یه گوشی دس نگیرین و یک دانگی نشینینو با گوشی ور نرینو کلاس نذارین.

این کارا چیه؟ پنج دیقه میخواین با هم بشینین. دیگه اینقد مهم نیستین که نتونین از گوشیتون فاصله بگیرین. آقااا احترام همو داشته باشین. دیدم که میگم. ممکنه یه بار در بری دوبار در بری ، یه وقتی می بینی یه کِل میرزادی عمو آبرو و حیثیتتونو با یه روش بر باد داد و تا آخر عمر مضحکه شدین. گرچه شاید کار کِل میرزادی عمو هم درست نبود ، ولی همینجور که شما گاهی حالیتون نمیشه ، هستن افرادی مثل کِل میرزادی عمو که اینام حالیشون نمیشه...

بله.. شما خاطره ندارین؟ وِل لا...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.