55 تاثیر حرفای بعضیا

55

تاثیر حرفای بعضیا

شمام اینجوری هسین؟ مثلا از یه سری آدمای خاصی حرف شنوی دارین؟ مام اینجوری بودیم. از پدر و مادر کمتر حرف شنوی داشتیم ، البته تو یه موردای خاصی. مثل موقعی که می خواست مثلا نصیحتمون کنه. بذا داستان خودمو بگم تا بهتر سر در بیارین.

ما یه هف هشتا برار بودیم کال تور. اینکه میگم ما کال تور بودیم ، واقعا کال تور بودیما...

داخل کله مون ، کلاً گچ ، هر چی داشتیم زور بود. ینی راحت بجای ورزا زمینو شخم می زدیم!. اینقدرم مغرور بودیم و بی آس و پاس که مارو کسر بود که پدرمون بره از این و اون ورزا بگیره که زمینو شخم کنه. این اواخر که تراکتور اومده بود باور کن جای تراکتور هم کار می کردیم.

پدر مون حالیش بود که ما باید یه اساسی نصیحت بشیم تا بخودمون بیایم. چون متوجه شده بود که ما برارا هنوز این سیستم عقلی که در هر کسی هستو هنوز فعال نکردیم و از بیخ تعطیل هست. برا همین عشق ما دعوا و زور آزمایی بود.

کله که توش عقل نباشه ، زبانی جز زور و لات و لوت بازی نمی فهمه. یه سری ادا در میارن و یه سری هم صادقانه و از روی بی عقلی مشتی هستن. ما این گروه دوم بودیم. یادمه که تازه بیل ژاپنی اومده بود. اولین چیزی که به ذهنمون رسیده بود این بود که بلند دسته اش کنیم و در دعوا کاربرد خوبی داره!. یارالعجب!!! ینی اگه کسی می گفت گفتم چه کنم کَش می افتادیم. و حسابی طرفو بیل پشت می گرفتیم.

خاطرات زیاده ، ولی پدر ، یه روز ما هف هشتا برار را جمع کرد و نشوند و گفت ، امروز یه کار مهمی با شما دارم. ما هم گفتیم در خلمتیم.

پدر گفت برید نفری یه چوب بیارین. ما هم رفتیم آوردیم ، گفت بشکنین ، شکوندیم.

دوباره گفت حالا هر کدوم چارتا چوب بیارین ، آوردیم ، بشکونین شکوندیم.

یکم بما خیره شد و به روش نیاورد. گفت برین بیل دسه بیارین ، آوردیم ، گفت بشکونین ، شکوندیم.

گفت برین میله گرد شونزده بیارین ، آوردیم ، گفت بشکونین ، شکوندیم.

گفت برین تیرآهن هیژده بیارین ، آوردیم ، گفت بشکونین ، شکوندیم.

ما خیال میکردیم که الان خوشحال میشه و میگه آفرین پسرای من. یکهو دیدیم اعصابش خُرد شد و گفت مخسره بازی در نیارین میخوام شما رو نصیحت کنم.

تازه بر و بچ همه حالیشون شد که ای بابا این می خواست بما بگه که آره اگه یکی یکی باشین شما رو میشکونن ولی اگه با هم باشین نمیتونن شما رو بشکونن!.

باری روزگار می گذشت و ما هم به کال توری خود ادامه میدادیم. یه روز برار بزرگ گفت که بیا بریم پیش گتِ گت مار. ینی پیش مادر بزرگ مادر بزرگ. مادرمون خودش مادر بزرگ داشت و مادر بزرگ مادر بزرگمون هنوز زنده بود. آخه اون موقع ها مثل الان نبود که همه زرته بمیرن که! اون موقع ها واقعا عمر میکردن مردم.

خلاصه برنامه ها ردیف شد و رفتیم پیش جده مان. آقا جاتون خالی وقتی دیدیمش ، همه انگار شل شدیم. اینقد این بانو دوس داشتنی بود. وقتی دید که ما نوه هاش اومدیم اینقد خوشحال شد که درجا بلند شد و یه چرخی زد و اینقد پسر پسر گفت...

یک دو روزی اونجا بودیم. این گتِ مار ما خیلی با هوش بود. درجا متوجه کال توری ما شد. یه روز همه که دورش نشستیم شروع به حرف زدن کرد. اینقد قشنگ و جذاب حرف میزد که ما عین مرده پیشش جُم نمی خوردیم. سراپا گوش شدیم. بعضیا واقعا چقد جذبه دارن؟!.

آقا ، این گفت و گفت... تا اینکه همه گفته هاشو در چن جمله خلاصه کرد و گفت : پسرا ، عَقِلی بشین ، این کارا بدرتون نمیخوره. سیستم عقلتونو رُش بندازین. وگرنه هر کی از راه رسید سرتونو کلاه میذاره. از شما عین اسب استفاده میکنه و سرآخرم میبرده شما رو جنگل ول می کنه. برین علم یاد بگیرین و برا خودتون کسی بشین. نه شما سر کسی رو کلاه بزارین و نه بزارین کسی دیگه سرتونو کلاه بذاره. صاف و صادق باشین ، امّا زرنگ.

خلاصه سرتونو درد نیارم از تموم حرفای گتِ مار ، ما یه چیز یاد گرفتیم و اونم این بود که باید سیستم عقلمونو روشن کنیم و رُش بندازیم.

آقااا ، گتِ برار که ما باش میگفتیم ارباب ، رفت یه طناب بزرگ پیدا کرد و دور سیستم عقلش بست و یه هندل زد ، عقلش روشن شد. یک هو همه دیدیم که اصلا کلاً سیستمش از این رو به اون رو شد. یکی یکی برارا طنابو گرفتیم و عقلمونو روشن کردیم. آقا انگار زمین و زمان از این رو به اون رو شد. از اون روز به بعد دیگه خودمون شدیم یه پا عقلی ، هر کی بمحض اینکه لب باز میکنه می فهمیم این کال توره یا تِج تور. ینی درجا می فهمیم که خیر و صلاح ما رو میخواد یا اینکه می خواد سرمونو توره بزنه و سوارمون بشه.

لذا ، واقعا بعضی آدما چقد رو آدم تاثیر میذارن. هر کی نمیتونه آدمو نصیحت کنه. نصیحت کننده هم واقعاً شرطه.

پدر با اون یال و کوپال ، نتونس ما رو سر راه بیاره ؛ ولی ، مادر بزرگ ، با اون پوست و استخون ، چنان ما رو رام کرد که الان سال هاست داریم نون سفارش اونو میخوریم. همه برارا یه کاره ای شدیم. روم به دیفار و خودستایی نباشه ، هر کدوم لحظه به لحظه داریم به جامعه و مردم خیر می رسونیم و همه میگن که ما خیلی مردم داری می کنیم. اونم صاف و صادق... نه با دوز و کلک.

بنابراین ، نتیجه اینکه شمام برین یه طناب بگیرینو به سیستم عقلیتون یه هندل اساسی بزنین و روشنش کنین و عمری در سعادت و خوشبختی زندگی کنین.

تا نظرتون چی باشه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.