36 مردان و زنان قبیله ام

36

مردان و زنان قبیله ام

یه کنفرانسی بود تو شهر سیدنی که ما هم دعوت بودیم. یه آقا و خانمی که زن و شوهرم بودن ، با هم رفتن پشت میکرفن و بر خلاف همه رسوم این مدل کنفرانس ها ، خانمه مقاله میخوند آقاهه خودشو بنه بروش میکرد و وقتیم آقاهه مقاله میخوند خانمه خودشو می زد و زار زار و های های گریه میکرد.

خیلی برام جذّاب بود که اینا چی میگن و راجع به چی مگه حرف میزنن که اینقدر حرفاشون گریه داره؟ تا اینکه متن مقاله شونو گرفتم و ترجمه اشم کردم. بر خلاف اونا برای ما برو بچ اینجایی خیلیم خنده دار بود.

مقاله راجع به آداب و رسوم مردان و زنان قبله اشون بود. ابتدا یه توضیحاتی میدن که قبیله اشون در کجای استرالیا زندگی میکنن و اسم دهکده شون چیه؟ به ایناش کاری نداشتم و فقط اسم دهکده شون بامنتیعلاقثعهاهعثق بود که وقتی به زبان اسپرانتو ترجمه کردم دیدم میشه قبیله کانگورو کالی ، عجب اسمی. که وقتی پرسیدم ، گفتند اسم اکثر قبایل از همین مدله!. بخشهایی از مقالشونو براتون انتخاب کردم که می خونم.  

...

آدمای قبیله ما طبق برنامه ریزی هردمبیلی کاراشونو انجام میدن. از صبح که بلند میشن نمیدونن باید چیکار کنن. همینجوری از یه جایی سر در میارن یهو.

یه عده ایم که مثلا طبق برنامه کار میکنن ، همه بافته ها و ساخته هاشون ، عمر زیادی نداره و خیلی زود هم کهنه میشه. و اینام بر سر این ساخته ها و بافته ها پافشاری میکنن عجیب.

تفریحشون اینه که یه جا میشینن و پشت سر همدیگه حرف میزنن. بیشتر کارشون پنهون کاریه و چون از کار هم سر در نمیارن برا همدیگه صفه میچینن.

خیلی زود عصبانی میشن و پرخاشگری می کنن. و مهرورزی رو اصلا گویا بطور مادرزادی بلت نیستن. و دوس دارن همیشه کاراشون اکشن باشه. گفتم چه کنم کَش میوفتن و با هم دعوا می کنن و اگه ترس از قانون نباشه هر روز باید کشت و کشتار ببینی. خیلی بده.

هیشکیم نیس که به آدمای دهکده مون آموزشی چیزی از زندگی و عشق و مهربونی و از این چیزا یاد بده. اگرم اگرم یکی بیاد و واقعا محض رضای خدا بخواد چیزی به اینا یاد بده تن نمیدن. ولی در عوض هر کدومشون یک نفس هیژده ساعت تمام میتونن نصیحتت کنن. ولی یک دونه اشو حاضر نیستن خودشون عملیش کنن.

آدمای ما ، هر صفت بد و زشتی که بشنون ، هیچ وقت فک نمیکنن که ممکنه در خودشونم باشه. فوری یکی دیگه رو متهم میکنن. یه بار پونصد نفر یه جا جمع بودیم می خواستیم مثلا مشورت کنیم. همه با هم حرف میزدیم و همه با هم جواب میدادیم. هر کیم میگفت چقد حرف میزنن و نمیذارن آدم حرفشو بزنه.

ما اصلا عقلمونو بکار نمیندازیم و فقط زور میزنیم. پول در میاریم ولی نمیدونیم باید باش چکار کرد؟ مثلا اهل تفریح و گشت و گذار در اقصی نقاط دنیا نیستیم تا ببینیم مردم دیگه چجورین و بهمین دلیل خیال می کنیم که بهترین و با هوش ترین آدمای دنیا خودِ ما هسیم!.

خانم های ما اصلا بلد نیستن که با شوهراشون و بچه هاشون و دیگران چجوری رفتار کنن و در کنار هم از خوشی های دنیا لذت ببرن. مردای قبیله امون ، اصلا تا الان که تو قرن اتم هسیم هنوز نمیدونن که زنها چجورین و چه فرق هایی با خودشون دارند؟!

یه رسم جالبی هست تو بین قبیله امو که زن و شوهرا وقتی میخوان شبا بخوابن ، زنا خودشون چارشو پیچ میکنن ، طوری که اگه از طبقه سوم هم پایین بیفتن ککشونم نمیگزه. و مردا هم موقع خواب اینقدر تنشونو میخارن که انگار روم به دیفار و دوراز جناب ، انگار باهار ماه گورو چیپا افتاد. (در اینجا اونایی که زبونشونو میفهمیدن خیل غلط می زدن و می خندیدن).

اینا گفتن و گفتن و گفتن... تا جایی که آقاهه از غم قبیله اش غش کرد و بیهوش افتاد. بعد چن نفر از بروبچ مجلس اومدن و با تکنیک منحصر بفرد دیزندون پلندون اونو از صحنه خارج کردن.

بله... خلاصه اینکه اینها خیلی گفتن. و البته می گفتن که آدمای ما توانمندی های خوبم دارن. اما چون هیچ برنامه ی دراز مدت ندارن ، بیشتر بافتهه اشون پنبه میشه. و رو به جلو نیستن.

در آخر از همه حضار خواسته بودن که براشون دعا کنیم. ما هم آمین ها را بلند می گفتیم. و خطاب آخرشون به آدمای قبیله شون بود که گفتن ، عقلتونو بکار بندازین و از تک روی ها تون کم کنین و به کارای گروهی سودمند رو بیارین و اینقدر برای سرای آخرت کار میکنین ، یکمم برای این دنیاتونم کار کنین.

و خودتون یه پا طراح باشین و از کشورای پیشرفته درس بگیرین. اونام بنده های خدا هستن. و هی تو لاک دفاعی نرین و خودتونو پرفسور خیال نکنین. و یواشکی اون پشت مشت قایم نشین تا دیگران کار کنن و شما مثلا اینگار خبر ندارین و بعد بیاین حالشو ببرین. خلاصه اینکه ، بیاین بسمت انسان شدن بریم. همه احساس مسئولیت کنیم.

درست نمیگم مگه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.