خانه عناوین مطالب تماس با من

شاهین داراب

شاهین داراب

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • 76 - روال زندگی
  • 75- پیشواز
  • 74 کرونا ویروس
  • 73 - داستان شال و پلنگ
  • 72 - اِلا شو کِر ، خدا برکت هاده
  • 71 سَرِ موضعت بمان
  • 70 شوخی طبیعت!
  • 69 چشم حسود کور
  • 68 مقام کوککلاج
  • 67 - ماه رمضونی که گذشت...

بایگانی

  • اردیبهشت 1399 1
  • فروردین 1399 1
  • اسفند 1398 1
  • دی 1398 2
  • آذر 1398 3
  • آبان 1398 1
  • مرداد 1398 1
  • خرداد 1398 1
  • فروردین 1398 2
  • اسفند 1397 3
  • دی 1397 1
  • آذر 1397 1
  • آبان 1397 4
  • شهریور 1397 2
  • تیر 1397 2
  • اردیبهشت 1397 1
  • فروردین 1397 1
  • دی 1396 2
  • آذر 1396 4
  • آبان 1396 6
  • مهر 1396 1
  • مرداد 1396 1
  • تیر 1396 3
  • اسفند 1395 3
  • بهمن 1395 2
  • دی 1395 2
  • آذر 1395 4
  • آبان 1395 2
  • مرداد 1395 4
  • تیر 1395 8
  • خرداد 1395 5

جستجو


آمار : 10819 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 76 - روال زندگی دوشنبه 1 اردیبهشت 1399 23:11
    76 روال زندگی کل موجودات عالمو اگه نگاه کنی ، یه دنیای مخصوص خودشون دارن و بر اساس همین دنیایشون هم یه روال زندگی دارن. ینی از یه مسیری شروع می کنن و سرآخرم در یه جایی پایان میدن. مثلاً همین گنجشکای توی خونتونو نگاه کنین. آخرای زمستون شروع می کنن به نقشه کشی برای ساختن لونه و سپس تخم گذاری و جوجه و دس آخرم یه نسل دیگه...
  • 75- پیشواز چهارشنبه 20 فروردین 1399 13:45
    75 پیشواز یادش بخیر ، روزایی که نزدیک ماه رمضون میشد ، پدربزرگ خدابیامرز همه ی برو بچو جمع و جور میکرد و یه چارپنج روز مونده ، لطف می کردو همه رو میبرد به استقبال ماه رمضون. کلاً این شیوه انگار یه سنّتی شده بود تو خانواده ما. بعد از پدربزرگم بچه هاش ینی عمو ها و عمّه ها هنوزم میرن امّا نه با اون شدت قبل. خلاصه زمونه...
  • 74 کرونا ویروس شنبه 24 اسفند 1398 20:41
    74 کرونا ویروس این روزا همه جا گپ و صحبت از این ویروس تازه وارده. آثار زیانباری هم داشته تا الان. همه چی یه طرف امّا ناراحت کننده تر از همه ، مرگ هم نوعان یه طرف. خدا به خیر کنه و هر چه زودتر امیدواریم داروش کشف بشه. بعضی جاها هم شنیدم که میگن این یه جنگ بیولوژیکه. فک نکنم. چون اونایی که ویروس شناسن اینو تایید نمی...
  • 73 - داستان شال و پلنگ دوشنبه 9 دی 1398 22:35
    73داستان شال و پلنگیه شب آتا داستان شال و پلنگ را برای ما نوه ها گفت. آن موقع چیز زیادی نفهمیدیم ، ولی بعدها خیلی بیشتر حالیمان شد. اصلاً قصه رو عین نوشتار کتاب بازگو می کرد. انگار داره کتاب میخونه. چنین می گفت :روزی شالی در مرغزاری عبور همی کردندی. ناگهان صدای غُرنه ای بگوشش رسیدندی. لحظه ای ایستاد و دید پلنگی در زیر...
  • 72 - اِلا شو کِر ، خدا برکت هاده جمعه 6 دی 1398 18:21
    72 اِلا شو کِر ، خدا برکت هاده یه مسافرت خارجی خورده بود رفتیم تو یکی از کشورای عربی. خیلیم البته خوش گذشته بود. یادش بخیر. در طی برنامه به یکی از شهرهای دور از پایتخت و اتفاقاً به یکی از خان ها یا آبادیها که تقریباً بیشتر خانوارهای اون آبادی از یک قبیله بجا مانده از گذشته های دور بودن رفتیم!. ینی اینا قبلاً یه قبیله...
  • 71 سَرِ موضعت بمان چهارشنبه 13 آذر 1398 20:05
    71 سَرِ موضعت بمان تو سالن آمفی تئاتر شهر آمستردام هلند ، گفتن که یه جلسه خونوادگی گذاشتن و یه روانشناس استاد می خواد براتون حرف بزنه. من و برخی از همسایه ها هم ردیف کردیم و از سر تفریح شرکت کردیم. اولش جدی نگرفتیم جلسه رو ، گفتیم احتمالاً برای ارائه گزارش کاره به مقام مافوقشونو حتماً. امّا جلسه که شروع شد ، همه سراپا...
  • 70 شوخی طبیعت! دوشنبه 11 آذر 1398 20:53
    70 شوخی طبیعت! یه داستانی پدر بزرگ برا ما می گفت که خیلی برامون جذّاب بود. البته خودش فلسفه بافی هم میکرد که بله ، گاهی بقول خودش کائناتم با آدم شوخی می کنه!. میگفت یه بار رفته بود سَرِ زمین کشاورزی که کار کنه. در حین کار دید داخل زمینای خودش و همسایه ها خیلی آت آشغاله. اینم حسش گرفته بود که اینارو سرآخر ، جمع کنه و...
  • 69 چشم حسود کور جمعه 8 آذر 1398 18:55
    69 چشم حسود کور یه بار پشت یه ماشین دیدم نوشته چشم حسود کور! به نظرت درسته؟ خیر قربان. چرا؟ چونکه این خصلت حسادت در همه به نوعی بیش و کم وجود داره. و یک خصلت درونیه. کسیم نمیدونه در کی هست و مقدارش چقدره؟ تازه کمش زیاد بد هم نیس ، میتونه به نوعی باعث رقابت بشه و در نتیجه هم پیشرفت در یه زمینه هایی رو باعث بشه. از طرفی...
  • 68 مقام کوککلاج دوشنبه 20 آبان 1398 20:09
    68 مقام کوککلاج قبیله ما در صحرای مرکزی آفریقا زندگی می کرد!. خودش در حد یه کشور بود. چن خصوصیت شاخصی داشتیم. یکی اینکه کلاً همه مون سیو قیل بودیم. یکی اینکه تابستونای گرم و بی آبی داشتیم. یکی اینکه خیلی مذهبی بودیم. اونم از نوع خشکش که یه ذره اگه میخاسی ما رو سرراس کنی چِرَررررک میشکستیم. یه واعظیم داشتیم که بگوش ما...
  • 67 - ماه رمضونی که گذشت... سه‌شنبه 1 مرداد 1398 18:13
    67 ماه رمضونی که گذشت... یکی از روزای ماه رمضونی که گذشت ، ینی همین امسال ، خدا توفیق داد رفتیم مسجد ، برا نمازای ظهر و عصر. آقا ، وسط نماز یه دعایی شنیدم که خیلی جالب بود. من برا اینکه شمام باش آشنا بشین تو اینترنت پیدا کردم و در زیر گذاشتم. واقعاً بخونین ببینین چقدرم قشنگه. یه چیزایی به ذهنم رسید که شاید برا شمام...
  • 66 - حالا که بزرگ شدی ؛ پس بزرگی کن واقعاً!! چهارشنبه 1 خرداد 1398 11:01
    66 حالا که بزرگ شدی ؛ پس بزرگی کن واقعاً!! خیلیا تلاش دارن که تو یه زمینه هایی بزرگ َشن. پول دار بشن ، عِلم دار بشن ، پست دار بشن و...امّا جان مادرت وقتی بزرگ شدی تو جامعه ات ، همه که روت حساب باز کردن ، حالا هی ادا و اطوار در نیار و غمپوز در نکن. میدونی چیه؟ میگن جایگاه تعریف شده هس. میدونی ینی چی؟ ینی یه امکاناتی...
  • 65 - نقشتو خوب بازی کن سه‌شنبه 20 فروردین 1398 15:15
    65 نقشتو خوب بازی کن نویسنده کتاب نقش شما در زندگی ، از خاطرات گذشته اش در یکی از روستاهای جنگلی گیلان می گوید. ایشون می نویسه ، یه بار باتفاق پدر بزرگ و مادر بزرگ داشتیم می رفتیم بسمت مزرعه کشاورزیمون. نیست که زمین مون پستی و بلندی داشت رفتن به اونجا هم کمی سخت و صعب العبور بود. گاهی از باریکه هایی عبور می کردیم که...
  • 64 - سفر به اقصی نقاط دنیا شنبه 3 فروردین 1398 09:32
    64 سفر به اقصی نقاط دنیا دوستم بد مریضی گرفته بود. مشکلش این بود که غذا سر گلوش ایست نمی کرد و شب هم که می خوابید نمی تونس کسی رو ببینه. گاهیم موهاش درد می کرد!. رفت دکتر و دکترم باش گفت که اینجاها نمی تونی خوب بشی و باید بری به اقصی نقاط دنیا ، اونجا درمون بشی. دوستم که زبان بلد نبود بمن گفت بعنوان مترجم همراهم باش...
  • 63 - داستان کِل میرزادی دقیقاً چی بود؟! شنبه 25 اسفند 1397 12:00
    63 داستان کِل میرزادی دقیقاً چی بود؟! در عهد عتیق در شهر فیلادلفیا ، یک سالنی بود که موعظه گران در آنجا به مردم درس اخلاق میدادن. کلاً منظورشان این بود که ای مردم ، خوب باشین و بد نباشین. از مرد و زن پیر و جوان بزرگ و کوچک ، در مدتی از سال ، شبها در آنجا جمع میشدن و با چای و خاشکه نون پذیرایی میشدن و اخلاق هم درس...
  • 62 - گدا مرد و پسرش جمعه 10 اسفند 1397 19:28
    62 گدا مرد و پسرش گدا مردی به همراه پسرش در کنار خیابانی گدایی می کردندی. که ناگاه جنازه پیرمردی را بر سر دست ها می بردندی. از پسِ جنازه بانوایی شیون کنان نوازش همی دادندی. و می گفت ؛ ای پدر ، تو را به جایی می برند که نه فرشی دارد ، نه زیرانداز و لحافی دارد. نه درب و پنجره ای دارد اتاقش ، و نه ظرف و ظروفی دارد و نه...
  • 61 - ترس خوبه آیا؟ چهارشنبه 1 اسفند 1397 13:12
    61 ترس خوبه آیا؟ البته اسم اصلیش ولی الله بود ، ولی ما باش میگفتیم وَیلا. یه هیکل درشتیم داشت و همینطور زور. معروف بود که خیلی بی کله هست!. نه اینکه تو بدنش از کله اثری نباشه ها ، نه. کاراش از روی عقل و منطق زیاد نبود ، بیشتر بر اساس سیستم زوری بود. وَیلا به نظر خودش و یه عده قلیل نترس و شجاع بود. یه روز از عبور ممسن...
  • 60 - داستان اون روز ما چهارشنبه 19 دی 1397 09:23
    60 داستان اون روز ما یه روز گذر ما به مریضخانه شهر افتاد. صبح اول وقتی رفتیم که نوبت بگیریم. چون بیمارستان دولتی بود ، هزینه درمانشم کمتر بود. به همین خاطر رفتیم اونجا. دیدیم یه دستگاه اونجا هست که نوبت میده. ما هم یه نوبت گرفتیم شدیم نفر 65. یه گوشه ای ایستادیم و گفتیم دیگه همه میدونن و هر وقت شماره رو خوندن ما هم می...
  • 59 تحقیقات محلی سه‌شنبه 13 آذر 1397 19:41
    59 تحقیقات محلی آقای حلوایی غاز داری زده بود و غاز پرورش میداد. دس تنها بود ، آگهی داد که به یک کارگر نیاز داره که صبح ها غاز کاته ها رو ببره چرا. هر کی دوس داره بیاد ثبت نام کنه. چن نفر رفتن و اسم نوشتن. شاه قلی هم که تو محل کلاً کارش وگ کَپِل زدن بود اینم رفت و اسم نوشت. یه روز به گتی ما زنگ زدن که داریم میام برای...
  • 58 هرجا اسبناخ بَیتی بو همونجه جَفری بیی جمعه 25 آبان 1397 17:59
    58 هرجا اسبناخ بَیتی بو همونجه جَفری بیی دوشنبه بازاریا ، سه شنبه بازاریا ، چارشنبه بازاریا ، پنجشنبه بازاریا ، جمعه بازاریا ، اصلا کلاً بازاریا ، این چه حرفیه؟! برو هر جا اسنفناج گرفتی ، همونجا جفعری بگیر! یه روز تو نزدیکی های یکی از همین بازارای محلی ، یه خانمی خیلی ناراحت و گلایه داشت و با یکی دیگه داشت درد دل می...
  • 57 اِسمال باریک اندام چهارشنبه 16 آبان 1397 13:17
    57 اِسمال باریک اندام به حال فعلیتون نگاه کنین ، اگه زور دارین به بی زورا زور نگین ؛ اگه پول دارین به بی پولا فخر نروشین ، اگه خوشتیپین برا بی خوشتیپا کلاس نرین. خلاصه اینکه حواستون باشه ، اگه کلاً از یه امکاناتی برخوردارین به دیگران کمک کنین نه اینکه از این امکانات و فرصتا سوء استفاده کنین و بخواین به دیگران به مدل...
  • 56 «داستان تلخ» نمی بینی آیا؟! شنبه 5 آبان 1397 19:02
    56 «داستان تلخ» نمی بینی آیا؟! دقیقاً نمی دونم کی بود! ولی انگار چن سال پیش بود که یه داستانی خوندم به نظرم جالب بود. البته من نمی دونم که عین این داستان آیا واقعا اتفاق افتاده یا نه؟ ولی اگه کسی اینو نوشته باشه هم بازم به نظرم می تونه یه درس عبرت باشه و یه تکونی به همه مون بده. داستان مربوط به دوران فرعون مصر بود....
  • 55 تاثیر حرفای بعضیا پنج‌شنبه 3 آبان 1397 23:12
    55 تاثیر حرفای بعضیا شمام اینجوری هسین؟ مثلا از یه سری آدمای خاصی حرف شنوی دارین؟ مام اینجوری بودیم. از پدر و مادر کمتر حرف شنوی داشتیم ، البته تو یه موردای خاصی. مثل موقعی که می خواست مثلا نصیحتمون کنه. بذا داستان خودمو بگم تا بهتر سر در بیارین. ما یه هف هشتا برار بودیم کال تور. اینکه میگم ما کال تور بودیم ، واقعا...
  • 54 دسی کومپای مش فِیضُل شنبه 31 شهریور 1397 13:08
    54 دسی کومپای مش فِیضُل اون قدیما ، شما فک نکنم یادتون بیاد. اون موقع هایی که گندمارو با دست درو میکردیم و با اسب هم خرمن می زدیم. یادتون میاد؟ نه بابا ، مال خیلی سال پیشه. یه چیزی حدود دویست سیصد سال پیشو میگم. سالیان سال بود که سیستم اون زمونا اینجوری بود. موقع برداشت گندوما درو میکردیم و سپس در یه جای صافی که بشه...
  • 53 خط خوبی آدما پنج‌شنبه 29 شهریور 1397 18:33
    53 خط خوبی آدما این ذات که میگن خیلی مهمّه ، اصلا آدمو میکشه بسمت خودش!. درسته که آموزش و تربیت نقش داره ، ولی اگه یه ذره ول کنی ، می بینی میره بسمت نرم افزاری که تو ذاتش نصبه. یه دوستی داشتیم آدم خوبی بود. اما تا یه جایی!. از اونجا به بعد بقول شعون عمو اگه رو دمش لگد میکردی سریع گازت می گرفت. یعنی دقیق مشخص بود که خط...
  • 52 اینکه میگن نابسامانیای جامعه نتیجه اعمال ماست ؛ صحّت داره؟! جمعه 15 تیر 1397 13:03
    52 اینکه میگن نابسامانیای جامعه نتیجه اعمال ماست ؛ صحّت داره؟! بله ، دقیقا راسته. همه نابسامانیای اجتماعی از هر مدلش نیتجه اعمال آدمای اون جامعه هست. چطور؟ اوّل بگم ، اعمال جمع عمل هست. عربیه. عمل هم ینی کار. و اعمال ینی کارها. چون آدمای جامعه دائم مشغول انجام کار هستن ، طبیعتاً کاراشون نتیجه هم داره. بد یا خوب. اگه...
  • 51 مُرده هم دیدن داره؟! دوشنبه 11 تیر 1397 09:11
    51 مُرده هم دیدن داره؟! خدا بیامرزی تا موقعی که زنده بود کسی تحویلش نمی گرفت ؛ حالا که مرده همه میخوان ببیننش! اونم تو غسالخانه و موقع شستن ، یه عده ایم موقع چال کردن مرده تو قبر! عجب؟ خدا اموات شمارو بیامرزه ، تو یلاق ما ،کریم لمه زن مرده بود ، بردنش تو غسالخانه داشتن میشستن ، این شعون کَلِ سر ، حتما می خواست مرده رو...
  • 50 جایگزینی افکار جدید... دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 17:28
    50 جایگزینی افکار جدید... بعضی از آدما یسری افکاری از حدود دو میلیارد سال پیش رو ، تو کله اشون جاسازی کردن و هنوز که هنوزه همون فکرا رو هی لخ لخ میدن!. اینا خیال میکنن که به انتهای حقیقت رسیدن و هر کیم غیر از اونا بفکره باطل و مقتول الدمه و حکمش مرگه. یه روز سر کوچه امون دیدم خیلی سر و صداس ، پریدم بیرون که دیدم بله ،...
  • 49 حالا که یه کار خیر کردی! سه‌شنبه 7 فروردین 1397 22:31
    49 حالا که یه کار خیر کردی! آقااا ، حالا که یه کار خیر در حق کسی کردی ، دلیل نمیشه که اونو گروگان خودت کنی!. اگر یه جایی پارتیش شدی ، یا تراکتورشو درست کردی یا سوار ماشینت کردی ، یا نه اصلا یه دو زار کمک نقدی باش کردی ، همه اینا خوبه ، عالیه ، ولی تو دفترت یادداشت نکن که یه روزی اگه تو ازش چیزی خواستی و اون جواب رد...
  • 48 دانشگاه تورنتو سه‌شنبه 29 اسفند 1396 11:28
    48 دانشگاه تورنتو من دانشجوی ترم پایانی و سال آخر در یکی از رشته های علوم انسانی دانشگاه تورنتو کانادا تحصیل میکردم. البته مقطع تحصیلی ام پورفوسوری بود. تا اینجای کار تقریبا نیمه پورفوسور بودم. از طرفی تنها دانشجوی گواتمالایی کلاس هم بودم. یه روز استاد ما که فوق پورفوسور بود یکی از کلاسای پربارشو تشکیل داد. واقعا چقد...
  • 47 چه آدمای نازی... چهارشنبه 20 دی 1396 23:01
    47 چه آدمای نازی... یه سری از آدما خیلی خوبن! سرشون واقعاً تو لاک خودشونه. دیگه تو لاک یکی دیگه نمیرن. اینقد نازن. یواش میان یواش میرن ، اصلانم گربه شاخشون نمی زنه. عینهو مثل شتر مرغن. باشون میگی بیاین تخم بزارین میگن ما شتریم ، وقتیم میگی پس بیا بار بکشین میگن ما مرغیم. از این دیگه بهتر میخواین؟ عقل جنو دارن ؛ اما...
  • 76
  • صفحه 1
  • 2
  • 3