21
زلف شه عمو
یه بار که میرفتم شهر ، سوار ماشین یکی از دوستام شدم. یعنی منو تو مسیر سوار کرد. تازه خیلیم خوشحال شده بود. بلافاصله یه متن چاپی رو داد دست من تا بخونمو نظرمو هم بگم.
متنو خوندم. تقریباً بشکل احساسی و مهربونانه نوشته شده بود. به هیکلش نمی اومد از این مدل نوشتن ها. گفتم خوندم منظور؟ گفت سخنرانی دارم ؛ اینم تقریباً متن سخنرانی منه. گفتم اِ . گفت آره . مگه چیه؟ گفتم هیچی.
بعد خودش ادامه داد که ، با اینکه خیلی مهربان و شاعرانه سخنرانی می کنم ؛ اما بازم حسم بمن میگه که حرفام تاثیری در شنونده ها نداره و توضیحاتی دیگه ایم داد. بعدشم رو کرد بمن و گفت تو نمیدونی علتش چیه؟ گفتم واقعاً می خوای بدونی یا نه یه چنین چیزی گفتی که من بگم ، نه بابا تو اصلا نفر اول قوم هستی از این نظر و بعدم مثلا یک دنیا تعریف و تمجیدو تو هم عشق کنی؟ گفت نه ، واقعا می خوام بدونم. گفتم باشه میگم.
راسش تو روستای ما یه کامل مردی بود که همه باش میگفتن زلفِ شه عمو! بعدم توضیح دادم و گفتم ، وقتی میری آرایشگاه با این فشفشه موهاتو خیس میکنن عین شبنم بهاری گفت : خب خب. گفتم گاهی تو بهار بارون که میزنه انگار موهاتو با همین فشفشه شبنم پاشی میکنن. اسم عمو هم به همین خاطر که موهای کم پشتی داشت و سلمانی هم بود و وقتی با فشفشه سر مشتری ها رو آب پاشی میکرد به اونا می گفت می خوام موهاتونو زلفِ شه بزنم. واسه همین مردم ده مون که متخصص اسم گذاری رو آدمان اسم اینو هم گرفتن زلفِ شه عمو! چه اسم با مسمایی!.
بگذرم ، زلف شه عمو ذاتاً آدم خشن و تندی بود. و با مهر و محبت و مهربونی میونه خوبی نداشت. دو سه تا پسر داشت که این پسراش وقتی کوچیک بودن کمک کار پدرشون بودن از ترس. اما گاهی شیطونی های بچگیشون گل می کرد و صبح یواشکی از خونه در میرفتن و حسابی تو رودخونه و صحرا و فوتبال و ... میگشتن. زلف شه عمو هم هی دنبالشون میگشت و نمی تونس اینارو گیر بیاره. بر می گشت خونه و با غظ و غرض تو حیاطشون اینور و اونو میرفت تا اینا سربرسن. این بچه ها هم یکی دو ساعت بعد از ظهر یواش یواش می آمدن. ابتدا همون دم در می ایستادن تا پدرشون اینارو ببینه و عکس العملشو ببین چجوریه؟ برن تو یا نرن.
زلف شه عمو شگرد خاصی داشت. وقتی اینارو میدید ، با مهربونی و لبخند می گفت : پسرا ها پسرا ، اومدین؟ بیاین بیاین ناهارتون سرد میشه زودتر بخورین و چایی هم هست. چند تا فوتفال گُل زدین؟. ماهی هم گرفتین؟ چندتا وَگ را کَپّل زدین؟
زلف شه عمو میدونس اگه بسمتشون بره اینا عین حاج عبدل غزل اسب پا بفرار میذارن و گرفتنشون با فانتوم هم امکان نداره. برا همین با نرمی می خواس اینارو تن بیاره برای اجرای قسمت دوم برنامه.
از طرفی این سه تن برار هم خلاصه در مکتب زلف شه عمو تربیت شده بودن دیگه. میدونسن که این جملات زیبایی که از زبان و لامیزه پدرشون عین کف می آد بیرون به مهربونی همین ظاهرش نیست. بلکه در پشتش منظوری نهفته. اما نمیدونسن چیه؟ تا اینکه با صبر و طمانینه و دو قدم جلو و یک قدم عقب بلاخره میرفتن داخل حیاط و نزدیک پدر. پدر وقتی مطمئن می شد که دیگه اینا در برو نیستن ، طناب گوگ ساره رو می گرفت و اینارو دور میداد. اینقد میزد تا خودش خسته می شد. از طرفی بچه ها تازه می فهمیدن که اون جملات زیبا و محبت آمیز چرا در عمق جانشان فرو نمی رفت و در دم درب گوششان بزمن میریخت.
بله ، زلف شه عمو اصلا اینکاره نبود. برا همین کسی حرفای این مدلیشو باور نمیکرد. به اینجا که رسیدم رو به دوستم کردم که از این داستان می خندید ، گفتم ، هر حرف و جمله و متن و نوشته و سخنرانی و شعر و نقاشی و ... علاوه بر ظاهر باید یک پشتوانه باطنی هم داشته باشه. البته زمانی که ما می خواهیم یک درس اخلاخی را در دیگران قرار باش دهیم.
ینی وقتی میگم با هم مهربون باشین ، بهم محبت کنین ، و از این مدل حرف زدن. شنونده ها ، بطور اتوماتیک بلافاصله ذهنشون تجزیه و تحلیلو شروع میکنه و در آن واحد دهها اطلاعاتو رد و بدل میکنه و جواب می آد که طرف دروغ میگه و اصلا اینکاره نیس. اومده پولشو بگیره و در بره!. برای همین حرفات تاثیر نمیذاره. و باز برای پایان بحث و برای اینکه آخرین جملات ماندگار را بر فرقش بکوبم گفتم : بابا باید عاشق باشی. یعنی حرفات باید پشتوانه عاشقی داشته باشه. و گرنه برای شنونده حرفات از یه گوش میشنون و از اون دومیه پمپاژ می کنن به بیرون.
علتش اینه حالا. دوستم که فک نمیکرد من اینقد بلد باشم هنوز که هنوزه سرش داره گیج میزنه!.
واقعاً راس نمیگم ؟ اینجوری نیس؟ هر چیزی باید یه پشتوانه داشته باشه ، بهترین پشتوانه هم عشقه عشق.